دوستان عزیز ، عنوان این کتاب "نشانه های اعتماد: معرفی اعتقاد مسیحیت" نوشته "روآن ویلیامز" است. از آنجا که این کتاب یکی از بهترین کتاب ها برای آشنایی و معرفی مسیحیت است ، تصمیم گرفتم این کتاب را به شما معرفی کنم و از آنجا که هیچ ترجمه فارسی برای این کتاب پیدا نکردم ، سعی کردم در این مجموعه مقالات که مبتنی بر درک و فهم من از کتاب است، خلاصه ای از هر فصل را تهیه کنم. امیدوارم از آن لذت ببرید و از آن نهایت استفاده را ببرید.
لینک های مقالات خلاصه فصول کتاب (نشانه های اعتماد: معرفی اعتقاد مسیحیت) در این وبلاگ:
خلاصه فصل چهارم: مزیت و فایده صلح
در سه فصل گذشته ، ما در مورد فلسفه خدا هم از نظر ذهن و هم از نظر قلب یا روح صحبت کردیم. ما هم از نظر منطقی و هم از نظر روانی در مورد خدا صحبت کردیم و در مورد اینکه خدا کیست و چرا خدا عشق است ، چرا ما و جهان را آفریده است و چرا حتی باید به او ایمان داشته باشیم و چرا این اعتماد به خدا معقول است ، صحبت کردیم. ما همچنین در مورد خلقت ، و در مورد حقایق و یافته های روانشناختی صحبت کردیم که خدا و شر هر دو در لایه های عمیق ذهن ناخودآگاه ما از نقطه نظر روانکاوی دکتر کارل گوستاو یونگ قرار دارند و اینکه عشق پاک در واقع چیست و چرا وقتی در قلب خود با خودمان پاک و صادق هستیم ، خواهیم توانست تا خدا را همانطور که عیسی مسیح گفت ببینیم. و ما همچنین توضیح دادیم که چرا بسیاری از مردم به مسیح علاقه مند می شوند و ما در مورد چگونگی دیدن عیسی مسیح به عنوان نماینده کامل کهن الگوهای یونگی "خویشتن" درون خود صحبت کردیم. منظور از کهن الگوی خویشتن، شخصی است که هر کسی در نهایت مسیر خودشناسی می خواهد این چنین باشد. همچنین، ما درمورد این واقعیت صحبت کردیم که همه چیز همیشه از جانب خدا بوده است و به خاطر خدا وجود داشته است و حتی رنج ها و دردهای ما در این دنیا راهی برای مجازات کردن ما توسط خدا برای گناهان ما و سواستفاده ما از حقوق و آزادی دیگران است. این به این دلیل نیست که خدا ظالم یا خودخواه یا سادیست است ، بلکه دقیقاً برعکس آن ، انصاف و عدل خداوند او را مسئول می کند که این چنین باشد و حتی مجازات خدا به این دلیل نیست که او عصبانی است یا چیزی به این شکل، بلکه به این دلیل است که او می خواهد به عنوان یک والد مسئول ما را تربیت صحیح کند و به همین دلیل است که خدا حتی به عنوان عیسی مسیح انسان شد تا مانند ما شود ، به ما بیاموزد و یک نمونه کامل از خود برای ما به عنوان یک انسان باشد. از آنجا که هدف از مجازات خداوند، فقط آموزش به ما است تا ما هم بتوانیم مانند او سعادت و رستگاری و صلح خدا را احساس کنیم ، اگر واقعاً به خدا ایمان بیاوریم و از الگو کامل عیسی مسیح به طور عملی پیروی کنیم ،در آن صورت، شر و شیطان نخواهد توانست بر ما قدرتی داشته باشد، اگرچه چندین بار در کتاب مقدس نوشته شده است که شیطان یا شر حاکم این جهان است! ما گفتیم که خداوند نهایت خرد و قدرت است و خدا با شیطان درمخمصه و درگیری نیست ، در حقیقت ، خداوند به او اجازه داده است که شیطان حاکم این دنیا باشد تا به ما بیاموزد که چه چیزی خوب وچه چیزی بد است و تفاوت آنها چیست و ما در کتاب مقدس می بینیم که شیطان حتی سعی کرد تا عیسی مسیح را هم وسوسه کند و گفت اگر تو فقط خدا را ترک کنی همه چیز را در این دنیا به تو می دهم اما شیطان نتوانست موفق باشد و عیسی خدا را ترک نکرد. ما به طور مكرر توضیح دادیم كه اگر خدا همین حالا همه ی رنجها و شرها و شیطان را در جهان برطرف كند ، انسان دیگر واقعاً خوب نخواهد بود زیرا در آن صورت، انسان اصلا چاره ای جز خوب بودن نخواهد داشت! این بدان معناست که در آن صورت ، بشر به هیچ وجه آزادی انتخاب و اختیار نخواهد داشت ، و خودش خدا و خیر را انتخاب نکرده بود. زیرا انسان فقط وقتی واقعاً خوب و خداگونه است که بتواند بد هم باشد ، اما خدا و خوب را داوطلبانه ، عمداً و هدفمندانه انتخاب می کند ، حتی اگر این انتخابی دشوارتر باشد!
خدا همه این چیزها را از ازل می دانست و ما توضیح دادیم که چگونه دیدگاه ذهن انسانی ما که همه چیز را فقط در دوگانگی و قطبیت درک میکند با دیدگاه خدا که یک قطبی متحد و جمع اضداد است متفاوت است و ما گفتیم که اگر خدا را با ذهن انسانی خود ببینیم از آنجا که ذهن انسان در دوگانگی و قطبیت کار می کند، ما چاره ای نداریم جز اینکه خدا را به روشی که دین حقیقت را در کلمات برای ما خوب و بد یا نور و سایه تعبیر می کند ، درک کنیم. با این حال ، طریقی که خدا ،خودش را، یعنی خدا را می بیند، متفاوت است، زیرا خدا حقیقت را ازنقظه نظر روح می بیند ، که مانند دیدگاه ذهن انسانی نیست. بنابراین ، خدا همه چیز را جزئی از خودش می داند زیرا بدن خدا همان بدن مسیح وسطح آگاهی وحدت وجود است. خدا خلقتش را دوست دارد زیرا این همه از خود اوست وهمانطور که وقتی که یک قسمت از بدن ما بیمار است، ما احساس درد می کنیم ، وقتی روح ما هم به دلیل گناهان ما بیمار است نیز خدا می تواند درد ما را احساس کند و خدا می خواهد ما را از این درد نجات دهد. علت این درد روح و روان ما همان گناه است. گناه مانند سمی است که روح ما را بیمار می کند و از خدا دور میکند و خدا خود را در عیسی مسیح مجسم و تناسخ کرد تا ما را از این درد ، از این بیماری یا به عبارتی از گناهان ما نجات دهد! خدا این کار را برای ما کرد و به خاطر ما رنج کشید! او رنج برد و به خاک سپرده شد و روز سوم دوباره زنده شد. همانطور که دکتر کارل گوستاو یونگ، پر علم روانکاوی، توضیح داد: "اگر خدا بخواهد به عنوان یک انسان متولد شود و بشر را در اتحاد با روح مقدس متحد کند ، عذاب وحشتناکی را متحمل می شود که مجبور است این دنیا را در واقعیت خود دنیا تحمل کند. این یک اصل مهم است ، او خودش صلیب خودش است. دنیا رنج خداوند است و هر انسانی که آرزو دارد که حتی به تمامیت خود نزدیک شود ، به خوبی می داند که این به معنای تحمل صلیب خود او است. اما وعده ابدی برای کسی که صلیب خود را یدک می کشد ، روح مقدس است. تصویر خدا توسط فرود مسیح به جهنم در مصلوب شدن از بین نرفت ، بلکه فقط آسیب دیده و تغییر شکل داد و دوباره توانسنت از طریق لطف خدا بازیابی شود. این یکپارچگی با فرود آمدن روح مسیح به جهنم نشان داده می شود ، کاری به خاطر رستگاری که در آن مسیح حتی مردگان را نیز در آغوش می گیرد. از آنجا که مسیح بسیار کامل و فداکارانه زندگی کرده بود ، با رستاخیز شدن بدنش از مرگ، پیروز شد. معادل روانشناختی و روانکاوانه این واقعه و یکپارچگی، یکپارچه شدن ناخودآگاه جمعی است که بخشی اساسی از فرآیند خودشناسی را تشکیل می دهد."
خدا به عنوان عیسی مسیح، یک انسان شد تا به عنوان یک انسان با ما ارتباط برقرار کند و راه نجات را به ما بیاموزد و به ما بیاموزد که چگونه باید از دیدگاه خدا یا روح یا بدن مسیح یا آگاهی وحودت وجود خدا را ببینیم! درست است! در حقیقت ، به همین دلیل عیسی گفت که شما حتی باید دشمن خود را دوست داشته باشید! اگرچه دفاع از خود در مسیحیت مجاز است و با عشق به دشمن منافاتی ندارد ، اما باید توجه داشته باشیم که دفاع شخصی به معنای انتقام یا تلافی هم نیست. دفاع از خود فقط استفاده از حد نیروی ضروری و لازم و حقیقی، آن هم فقط برای از بین بردن تهدیدهای حیاتی است زیرا عیسی می خواست به ما نشان دهد بدن مسیح و وحدت وجود چیست و چرا ما باید همه را دوست داشته باشیم ، حتی دشمن خود را ، و تا آنجا که ممکن است در بدن مسیح بخشنده باشیم. برای درک این مساله، ما می توانیم بدن خود را تصور کنیم. چه اتفاقی می افتد که انگشت شما آسیب ببیند؟ آیا فقط انگشت خود را بریده و به دور میاندازید یا سعی می کنید با دارو و غذای سالم و مراقبت از آن مواظبت کنید؟ عیسی مانند پزشک ما ، به عنوان پرستار ما ، و مانند پدر و مادر ما بود. او می خواست ما را نجات دهد. عیسی مسیح می خواست ما را بیدار کند تا ببینم که ما چه قدر روحانی هستیم ، مانند تصاویر خدا ، و او گفت: "من گفتم که شما خدایانید و همه ی شما فرزندان خدای متعال هستید" (مزمور 82:6)
ما غم انگیزترین قسمت ماجرا این است که ما ، به عنوان انسان ، ناجی خود را کشتیم! در کتاب مقدس می خوانیم: { "پدری که آنها را به من بخشیده است از همه بزرگتر است و هیچ کس نمی تواند آن ها را از دست پدر من بگیرد.من و پدر یک هستیم.» بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا او را سنگسار کنند. عیسی به آن ها گفت: «من از جانب پدر کارهای نیک بسیاری در برابر شما انجام داده ام. به خاطر کدامیک از آن ها مرا سنگسار می کنید؟»یهودیان در جواب گفتند: «برای کارهای نیک نیست که می خواهیم تو را سنگسار کنیم، بلکه به خاطر کفرگویی توست. تو که یک انسان هستی ادعای خدایی می کنی!»عیسی در جواب گفت: «مگر در شریعت شما نوشته نشده است که شما خدایان هستید؟اگر خدا کسانی را که کلام او را دریافت کرده اند خدایان خطاب کرده است و ما می دانیم که کلام خدا هرگز باطل نمی شود، پس چرا به من که پدر، مرا برگزیده و به جهان فرستاده است نسبت کفر می دهید وقتی می گویم پسر خدا هستم؟} (یوحنا با 10 آیه 29 تا 36)
رووان ویلیامز در این فصل می گوید: "غریزه ما اغلب در مواجهه با خیر واقعی ، فرار کردن جهت پوشش و پنهان شدن است." و از نقطه نظر تیوری رانکاوی یونگی ، آن واقعه ناخوشایند نمونه ای از مواردی است که ما شر و ضعف ها و سایه های خود را سرکوب می کنیم و آن را انکار می کنیم ، بنابراین فکر می کنیم ما خوب هستیم و دیگران بد هستند و باید آنها را مجازات کنیم ، در حالی که واقعیت این است که اگر در درون با شرارت خود مقابله نکنیم و اگر در جنگ خود علیه سایه خود پیروز نشویم ، این سایه ما خواهد بود که سرکوب می شود و در ذهن ناخودآگاه ما قرار گرفته و ناخودآگاه ما را کنترل خواهد کرد اما از آنجا که ما از مقابله با آن می ترسیم و از آنجا که ما آن را سرکوب کرده ایم ، کسی را که سایه خود ما را به ما نشان می دهد تحمل نمی کنیم ، بنابراین تصمیم می گیریم کسی را که می خواهد ما را بیدار کند نابود کنیم. این دقیقاً همان اتفاقی است که فریسیان و آن افراد می خواستند عیسی مسیح را سنگسار کنند ، مصلوب کنند و بکشند. به همین دلیل است که افلاطون ، فیلسوف بزرگ آتن ، گفته بود: "هیچ کسی بیشتر از شخصی که حقیقت و حق را می گوید، منفورتر نیست!". اما همانطور که ضرب المثل معروف گفته است: "شما می توانید کسی را که خوابیده است بیدار کنید اما کسی را که وانمود می کند خوابیده است نمی توانید بیدار کنید". عیسی می تواند درب پادشاهی آسمان و بهشت خداوند را به ما نشان دهد ، اما این ما هستیم که باید وارد آن در شویم. به طور کلی ، مقابله با سایه و شر درون خودمان و جنگیدن با آن و کنترل آن اصلاً کار ساده ای نیست. به همین دلیل پروفسور جوردن پیترسون ، روانشناس بالینی مشهور کانادایی می گوید: "مردان ضعیف نمی توانند فضیلت داشته و درستکار باشند." فریسیان و مردمی که خواستار مرگ عیسی مسیح ، پسر خدا بودند و خواستار آزادی باراباس که یک جنایتکار بود ، بودند ، آنها فکر می کردند که همه آنها خوب هستند و عیسی شخصی بد است. اما در مقایسه با عیسی مسیح ، عیسی در قبل گفته بود: «چرا مرا خوب خطاب میکنی؟ هیچ کس خوب نیست - به جز فقط خود خدا. " (مرقس 10:18). عیسی قوی بود و با سایه خود روبرو شده بود و پس از غسل تعمید در مبارزه با وسوسه شیطان در صحرا پیروز شده بود و سایه خود را به عنوان پسر انسان کنترل کرده بود و بنابراین ، حتی می توانست دشمنان خود را دوست داشته باشد و به دلیل سایه ، دیگران را قضاوت یا محکوم نکرد. به همین دلیل عیسی گفت: «قضاوت نکن ، وگرنه تو نیز مورد قضاوت قرار خواهی گرفت. همانطور که شما دیگران را ملامت می کنید خود تان نیز ملامت خواهید شد. با هر پیمانه ای که به دیگران بدهید، با همان پیمانه عوض خواهید گرفت.چرا پَرِ کاهی را که در چشم برادرت هست می بینی، ولی در فکر چوب بزرگی که در چشم خود داری نیستی؟ " (متی باب 7 آیه 1 تا 4).
خدا به عنوان عیسی مسیح به انسان تبدیل شد تا به ما تعلیم دهد و عیسی مسیح خود را فدا کرد تا یک نمونه و الگو کامل از خود به عنوان پسرانسان باشد. او واقعاً انسانی ستایش شده بود ، خدا در گوشت و استخوان. عیسی تعادل کامل یین و یانگ است. او نماینده کاملی از کهن الگوهای یونگی "خویشتن" بود که می تواند پس از فرآیند خودشناسی و مقابله با سایه و شر درون و پیروزی در این مبارزه در درون و کنترل آن، بدست آید تا بتوانید نور و همچنین خدا را همانطور که هست مشاهده کنید و مطیع کامل خداوند حق و فداکار باشید. رستاخیز عیسی مسیح در این فرایند خودشناسی و در مسیحیت نکته بسیار حیاتی و مهمی است ، زیرا از طریق این روند مصلوب شدن ، مردن و دفن شدن و زنده شدن دوباره عیسی بود که عیسی به جهنم یا مکان های زیرین رفت و پس از رویارویی با سایه و شیطان ، او توانست به آسمان و بهشت صعود کند و نور خدا را نیز ببیند. پس از رستاخیز از مرگ ، عیسی مسیح تسبیح و ستایش شد. بالاترین درجه بازنمایی کهن الگو "خویشتن" یا خدای درون. او واقعاً گوشت و استخوان خدا بود.
عیسی مسیح نماینده واقعی تعادل بود و تعادل راز زندگی است! از یک طرف یا یک طرف طیف ، اگر بیش از حد به مناسب بودن در جامعه اهمیت می دهید ، اگر بیش از حد به نظرات دیگران در مورد خود اهمیت می دهید ، یا اگر برای به دست آوردن اعتبارو تایید دیگران برای تصویر دلسوز و مهربان شخصی که در ذهن خود برای خود ساخته اید، بیش از حد اهمیت میدهید (که البته به معنای خودخواه بودن شما است) ، در آن صورت، قادر نخواهید بود چیز جدیدی در زندگی خود ایجاد کنید. شما نمی توانید به عنوان روحی که از جانب خداست خلاق باشید. زیرا شما فقط بدنبال پذیرش و اعتبارسنجی و گرفتن تایید از جامعه هستید! در آن صورت، شما خوب هستید اما زیرا فقط انتظار تأیید مردم را دارید ، اما گاهی اوقات ، مردم قدر خوبی شما را نمی دانند ، و در این صورت ، شما فقط قدرت و انرژی خلاقیت خود را از دست خواهید داد. همچنین از طرف دیگر ، یا در طرف دیگر طیف ، اگر به هیچ کسی و هیچ چیزی اهمیت ندهید ، نمی توانید با دنیای فیزیکی بیرونی و سایر افراد کنار بیایید. در واقع ، شما مسئولیت زندگی خود را رد می کنید ، و نمی توانید با دیگران در جامعه زندگی کنید زیرا یک هیولای خونسرد و کاملاً خودخواه و غیرمسئول خواهید بود! هر نوع افراطی (بیش از حد اهمیت دادن به نظر و تایید دیگران و یا کلا اصلاً بی توجه بودن به خیر و محبت دیگران) به معنای خودخواه بودن شماست! اما چه چیزی در این بین وجود دارد؟ خوب ، اما هنگامی که تعادل دارید ، شما فردی کاملاً مستقل از نظرات خوب یا بد دیگران هستید و با این وجود ، در ارزش های خوب و صالح خود پابرجا هستید! و به همین دلیل است که وقتی کار خوبی برای دیگران انجام می دهید نباید در ازای آن پاداش و هیچ چیز دیگری را انتظار داشته باشید! به همین دلیل عیسی گفت عشق بورزید اما بدون اینکه به چیزی در عوص یا بازگشت آن فکر کنید و به این ترتیب شما می توانید پادشاهی آسمان و بهشت را پیدا کنید! عیسی تعادل کاملی داشت. عیسی مسیح کاملاً مستقل از عقاید خوب یا بد دیگران بود ، اما با این وجود او در ارزشهای خوب و درست خود، که همان ارزش های خدا است، پابرجا بود! یا حتی به عبارت دیگر، عیسی مسیح در ارزشها و اصول عشق و خدا پابرجا بود! خدا ما را بی قید و شرط دوست دارد و وقتی ما بدترین کار خود را انجام دهیم هم ، خدا باز همان خدا می ماند! خدا کسی است که همیشه در کنار ماست! خدا همان کسی است که ما را از اعماق مکانهای قلبمان به خانه فرا می خواند! خداست که دردهای تو را می داند! خدا دلشکستگی ها و رنج ها و تنهایی هایت را می داند! خدا کسی است که وقتی رها و تنها می شویم ما را در آغوش می کشد!
وقتی شخصی از عیسی سوال کرد ، مهمترین درس چیست؟ عیسی مسیح گفت: "و خداوند، خدای خود را با تمام دل و تمام جان و تمام ذهن و تمام قوّت خود دوست بدار. و دوم این است: همسایه ات را مانند خود محبت نما. هیچ حکمی بزرگتر از این دو وجود ندارد.»" (مرقس با 12 آیات 30 و 31).
عشق بنیان و اساس مسیحیت است. شاگردان در کتاب مقدس گفتند ما باید بیشترو در اولویت از خدا اطاعت کنیم تا انسان ها ، اما اگر کسی از ما درخواست کمکی کند که درخواست آنها گناه و یا در مخالفت با خدا نیست، بنابراین، ما نیز باید آنها را دوست داشته و به آنها کمک کنیم! با دوست داشتن دیگران و نشان دادن عشق خدا در قلب خود به دیگران ، می توانیم آنها را نیزز نظر معنوی بیدار کنیم! ما به عنوان افراد منزوی حقیقت را نمی آموزیم. در حقیقت ، وقتی کسی به بدن مسیح یا وحدت وجودی پیوست ، میتواند ببیند که دیگران نیز می تواند روح باشند! او دیگران را به عنوان خواهر و برادر خودش، به عنوان مخلوقات خدا و قسمت های مختلف یک بدن میبیند! عیسی مسیح اینگونه ما را دید و ما را دوست داشت و ما باید از او الگو بگیریم تا همانطور كه عیسی مسیح می گوید: " تا همۀ آنها یکی باشند آنچنان که تو ای پدر در من هستی و من در تو و آنها نیز در ما یکی باشند و تا دنیا ایمان بیاورد که تو مرا فرستاده ای." (یوحنا ۱۷:۲۱)
بیشتر بخوانید:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Tokens of Trust: An Introduction to Christian Belief (a summary of chapter 4)
Dear Friends, The title of this book is "Tokens of Trust: An Introduction to Christian Belief" by Rowan Williams. Since this book is one of the best books to get acquainted with and introduced to Christianity, I decided to introduce this book to you, and since I did not find any Persian translation for this book, I have tried to make a summary of each chapter in this series of articles which is based on my realisation and understanding of the book. I hope you enjoy it and make the most out of it.
Links to articles summarizing the chapters of the book (Tokens of Trust: An Introduction to Christian Belief) in this blog :
Chapter 4: The Peace Dividend
In the last three chapters, we talked about the philosophy of God both from mind’s point of view and heart’s or soul’s point of view. We talked about God both logically and psychologically and we talked about who is God and why God is love, why He created us and the world and why should we even believe in him and why this trust in God is reasonable. We also talked about creation, and about the psychological facts and findings that God and evil are both in deep layers of our unconscious mind from psychoanalysis of Dr Carl Gustav Jung and what pure love actually is and why when we get pure in our heart and honest with ourselves, then we can see God as Jesus Christ said. And we also explained why many people are getting interested in Christ and we talked about how people see Jesus Christ as the perfect representative of the Jungian archetype of “the Self” in themselves, which is a person that everyone wants to be like that ultimately. Also, we talked about the fact that everything has been always from God and because of God and even our sufferings and pains in this world are a way of punishment by God for our sins and for abusing other people’s rights and freedom. It is not because God is cruel or selfish or sadist, but exactly the opposite, the fairness of God makes him responsible to be like that and even God’s punishment is not because he is angry or something but because he wants to teach us as a responsible parent and that’s why God even became man as Jesus Christ to be like us, teach us and make a perfect example of himself as a man. Because the purpose of God’s punishment is just teaching us so that we get able to feel God’s happiness and salvation and peace like himself, if we start to truly believe in God and follow the perfect example of Jesus Christ practically, then evil cannot have power over us, although it is written several times in the Bible that Satan or evil is the ruler of this world! We said that God is the ultimate wisdom and power and God is not struggling with Satan, in fact, God has let Satan be the ruler of this world to teach us what good and bad is and what is their difference and we see in the bible that Satan even tried to tempt Jesus Christ and said I will give you everything in this world if you just leave God but Satan could not be successful and Jesus did not leave God. We explained that repeatedly that if God removes all sufferings and evil and Satan right now, man would not be truly good because he had no choice but to be good! This means that in that case, a human had no freedom of choice or free-will at all, and he himself had not chosen God and goodness. Because man is only truly good and God-like when he could be able to be bad, but he chooses God and good voluntarily, intentionally, and purposefully, even if this choice is more difficult!
God knew all these things eternally and we explained how our human mind's point of view which understands everything just in duality and polarity is different from God’s point of view which is unipolar and we said that if we see God with our human-mind since it is working in duality and polarity, then, we have no choice but to understand God the way that religion interprets the truth in words to us as Good and Bad or the light and the shadow. However, the way that God sees God is different because God sees truth from the soul’s point of view, which is not like the mind’s point of view. Therefore, God sees everything as a part of himself because the body of God is the body of Christ. God loves its creation because it is all from itself and as we feel pain when one part of our body is sick, God also can feel our pain when our soul is sick because of our sins and God wants to save us from this pain. The cause of this pain is sin. Sin is like a toxic which makes our soul-sick and God incarnated himself in Jesus Christ to save us from this pain, from this sickness, or in other words, from our sins! God did that for us and suffered because of us! He suffered and was buried and the third day he rose again. As Dr Carl Gustav Jung explained: “If God wishes to be born as a man and to unite mankind in the fellowship of the holy ghost, he suffers the terrible torment of having to bear the world in its reality. It is a crux indeed, he himself is his own cross. The world is God’s suffering and every individual human being who wishes even to approach his own wholeness knows very well that this means bearing his own cross. But the eternal promise for him who bears his own cross is the Paraclete. The God-image was not destroyed by the Fall but was only damaged and deformed and can be restored through God’s grace. The scope of the integration is suggested by the descent of Christ’s soul to hell, its work of redemption embracing even the dead. Because Christ had lived so fully and devotedly, he won through to the resurrection body. The psychological equivalent of this is the integration of collective unconscious which forms an essential part of the individuation process”.
God became a man, as Jesus Christ, to communicate with us as a man and teach us the way to its salvation and to teach us how we should see God from God’s or Soul’s or body of Christ’s point of view! That’s right! In fact, that’s why Jesus said that you should even love your enemy! Although self-defence is allowed in Christianity and it is not contradicted to love of the enemy, we should bear in mind that self-defence does not also mean taking revenge or retaliation at all. Self-defence is just using only the authentic necessary force just to remove critical threats because Jesus wanted to show us what the body of Christ and the unity of existence are and why we should love everyone, even our enemy, and be forgiving as much as possible in the body of Christ. We can imagine our own body. What will happen when your finger is injured? Do you just cut off your finger and put it away or you try to feed it with medicine and healthy food and taking care of it? Jesus was like our doctor, as our nurse, and like our father and mother. He wanted to save us. Jesus Christ wanted to waken us up to see what we are as souls, as the images of God, and he said: “I said, 'You are "gods"; you are all sons of the Most High.” (Psalm 82:6).
But it is the saddest part, that we, as humans, killed our own saviour! We read in the bible: {My Father, who has given them to me, is greater than all; no one can snatch them out of my Father’s hand. I and the Father are one. Again, his Jewish opponents picked up stones to stone him, but Jesus said to them, “I have shown you many good works from the Father. For which of these do you stone me?” “We are not stoning you for any good work,” they replied, “but for blasphemy, because you, a mere man, claim to be God.” “Jesus answered them, “Is it not written in your Law, ‘I have said you are “gods” If he called them ‘gods,’ to whom the word of God came and Scripture cannot be set aside, what about the one whom the Father set apart as his very own and sent into the world? Why then do you accuse me of blasphemy because I said, ‘I am God’s Son’?”} (John 10: 29-36).
Rowan Williams says in this chapter: “Faced with real goodness, our instinct is often to run for cover”. And from the Jungian point of view, that unfortunate event, is an example of when we suppress our evil and weaknesses and shadow inside us and we deny it, so we think we are all good and others are bad and we should punish them, while the truth is if we do not confront our evil inside and if we do not win the fight within ourselves against our own shadow, it will be our shadow which will be suppressed and resides in our unconscious mind and it will control us unconsciously but since we are afraid to confront it and since we have suppressed it, we would not tolerate someone who shows it our shadows to us, so we would decide to destroy the one who tries to awaken us. This is exactly what happened when Pharisees and those people wanted to stone, crucify, and kill Jesus Christ. That is why Plato, the great Athenian Philosopher had said: “No one is more hated than he who speaks the truth!”. But as the famous proverb said: “You can awaken the one who is slept, but you cannot awaken the one who is pretending to have slept”. Jesus can show us the door of the kingdom of heaven, but this is us who should enter that door. Generally, confronting our own shadow and fighting with it and controlling it is not an easy task at all. That’s why Professor Jordan Peterson, the famous Canadian clinical psychologist, says: “Weak men can't be virtuous.” Pharisees and the people who demanded the death of Jesus Christ, the son of God and demanded the freedom of Barabbas who was a criminal, they were thinking they are all Good and Jesus is bad. But compared to Jesus Christ, Jesus had said: “Why do you call me good? No one is good--except God alone.” (Mark 10:18). Jesus was strong and had confronted his own shadow and had won the fight within against the temptation of Satan in the desert after being Baptised and he had controlled his own shadow as a son of man and therefore, he could even love his enemies and he did not judge or condemn others because of their shadows. That is why Jesus said: “Do not judge, or you too will be judged. For in the same way you judge others, you will be judged, and with the measure you use, it will be measured to you. How can you say to your brother, 'Let me take the speck out of your eye,' when all the time there is a plank in your own eye?” (Matthew 7: 1- 4).
God became man as Jesus Christ to teach us and Jesus Christ sacrificed himself to make a perfect example of himself as a son of man. He was truly a glorified man, God in flesh and bones. Jesus is the perfect balance of Yin and Yang. He was the perfect representative of the Jungian archetype “The self” which could be achieved after individuation process and confronting the shadow inside and winning this fight inside and controlling it so that you can see the light and also God as it is and obeying and devoting yourself to God fully. The resurrection of Jesus Christ is a crucial point in this process of individuation, and in Christianity, because it was through this process of being crucified, dead and buried and resurrecting that Jesus descended to hell or the places beneath and after confronting the Shadow or the evil inside fully, he could ascend to heaven and see the light of God as well. After the resurrection, Jesus Christ was glorified. The highest degree of representing the archetype of “the self” or God-within. He was truly God in flesh and bones.
Jesus Christ was the true representative of Balance and balance is the secret of life! On the one hand or on the one side of the spectrum, if you care too much about fitting in society, if you care too much about other’s opinions about you, or if you care too much to get validation of others of the loving caring image/person that you have made out of yourself for yourself in your mind (which means that you are selfish by the way), then, you won’t be able to create anything new in your life. You cannot be creative as the soul which is from God. Because you are just seeking acceptance and validation of society! You are being good because you expect people’s validation, but sometimes, people do not appreciate your goodness, and in that case, you would just lose your power and your creative peaceful, happy energy! On the other hand, or on the other side of the spectrum, if you don't care about everybody and everything at all, you cannot cope with the outer physical world and other people. In fact, you would reject any responsibility for your own life, and you could not live with others in society because you would be a cold-heart monster who is absolutely selfish and irresponsible! Any kind of extremist (caring too much or not caring at all) would mean that you are selfish! But what is in between them? Well, but when you have balance, you are someone who is completely independent of good or bad opinions of others and but yet, you would be grounded in your good and righteous values! And that’s why, when you do something good for others, you should not expect any reward and anything in return! That’s why Jesus said love without thinking anything in return and that’s how you find the kingdom of heaven! Jesus was a perfect balance. Jesus Christ was completely independent of good or bad opinions of others and but yet, he was grounded in his good and righteous values which are God's values or principles or even, in other words, Love’s values and principles! God loves us unconditionally and when we have done our worst, God remains God! God is the one who is always there for us! God is who calls us to back home from the deepest places of our heart! God is the one who knows your pains! God knows your heartbreaks and your sufferings and your loneliness! God is the one who hugs us when we are abandoned and lonely!
When someone asked Jesus, what is the most important lesson Jesus Christ said: “Love the Lord your God with all your heart and with all your soul and with all your mind and with all your strength.’ The second is this: ‘Love your neighbour as yourself.’ There is no commandment greater than these.” (Mark 12:30-31).
Love is the foundation and basis of Christianity. We should obey God rather than men as disciples said in the bible, but if someone asks us which is not sin or against God, we should love and help them too! By loving others and showing the love of God inside our hearts to others, we can awaken them too! We don’t learn the truth as isolated individuals. In fact, when someone has joined the Body of Christ, can see others as souls too! As his/her brothers and sisters. As God’s creatures and different part of one body! This is how Jesus saw us and loved us and we should follow his example so that as Jesus Christ says: “that they may all be one. As you, Father, are in me and I am in you, may they also be in us, so that the world may believe that you have sent me.” (John 17:21).
Read more:
Comentários