بدن مسیح چیست؟ نیهیلیسم و پوچ گرایی چیست و چرا در مخالفت با مسیحیت در کشورهای غربی اتفاق افتاد؟ خوب ، نهیلیسم یا پوچ گرایی با اعلامیه نیچه آغاز شد. از نظر نیچه ، نیهیلیسم نتیجه علم بود که ارزشهای یهود-مسیحی و اساساً اخلاق ارباب - برده را دیگر به عنوان یک ساختار اعتقادی برای پایبندی قابل قبول نمی دانست. نیچه گفت: "خدا مرده است". راه حل نیچه برای این مسئله انسانی بود که ارزشهای خود را خودش ایجاد می کرد که به عنوان "ابرمرد" یا "سوپرمن" شناخته میشد و نیچه اخلاق ارباب را نسبت به اخلاق برده بسیار ارزشمندتر می دانست. زیرا اخلاق برده بیشتر به معنای جا افتادن و قابل قبول بودن در جامعه و جلب اعتبار و تایید از دیگران و خوب بودن برای گرفتن پاداش است. اما اخلاق ارباب در مورد آرام و متعادل بودن ، قدرتمند بودن ، درستکار بودن و عدم نیاز به تأیید دیگران است. اخلاق ارباب در مورد انتخاب درستی و حق است حتی اگر دیگران مخالف آن هستند و حتی اگر سخت تر باشد! اخلاق ارباب این است که فقط به دلیل وجدان و به خاطرخود خوب و حق بودن باشد که عملی صورت گیرد و در ازای آن هیچ پاداشی انتظار نداشته باشد! چون یک ارباب در حال حاضر در درون خودش ثروتمند است! نیچه خودش انسان بدی نبود زیرا به اخلاق اربابانه و درستکاری و با وجدانی اعتقاد داشت اما وقتی گفت: "خدا مرده است" مفهوم خدا و قلب مسیحیت را به اشتباه دریافت و مورد قضاوت سو و اشتباه قرار داد. دلیلش این است که ، وی فقط از دیدگاه ایگو و ذهن خودآگاه منطقی انسانی به مسیحیت و خدا نگاه می کرد که صرفاً دیدگاهی کاملا بر مبنای منطقی خشک ، ریاضی و مادی گرایانه خالص است درحالیکه مفاهیمی مثل خدا و روح و عشق در ناخودآگاه جمعی انسان ها و بالاتر از منطق قرار دارد و به شدت رفتار و انتخاب های زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهند و لزوما منطق ریاضی و مادیگرایانه نیستند. این قضاوت اشتباه نیچه باعث فاجعه ای انسانی در جنگ جهانی دوم شد زیرا نازیسم آلمان آن زمان نیز از دیدگاه ایگو و منطق خشک و مادیگریانه صرف به اینبیانیه نیچه و مساله نگاه کرد و ایده "ابرمرد" را در پیش گرفت و سعی کرد ارزشهای انسانی را بدون نیاز به خدا تعریف کند! در حالی که به گفته پروفسور جوردن بی پترسون ،روانشناس معروف عصر حاضر در کانادا، کارل یونگ، یکی از بزرگترین روانشناسان و روانکاوان تاریخ، اعتقاد داشت که لزوماً ممكن نیست بتوان بر ارزشهای نهفته در سنت و دین غلبه كرد ، زیرا این مفاهیم معنوی از ناخودآگاهی جمعی در انسان ها ناشی می شوند كه تا حدودی از ذات انسان ناشی می شود. نکته کلیدی درک و حل مساله در واقع دیدگاه و نقطه نگاه شما در این مورد و به این مساله است! آیا از دیدگاه ایگو/ ذهن خودآگاه به آن نگاه می کنید یا از نقطه نظر خود برتر / روح / خویشتن (کهن الگوی درون ناخودآگاه جمعی) به آن نگاه می کنید؟ در واقع ، اگر خود را نه تنها به عنوان ایگو بلکه به عنوان یک روح ، تصویری از خدا در وحدت با وجودیت و خود برتر می بینید ، پس شما یک ارباب هستید! شما با خدا وحدت دارید شما با کهن الگو "خویشتن" یکی هستید. اما در این صورت ، می توانید ببینید که شما یک ارباب هستید و دیگران نیز می توانند ارباب باشند اگر آنها هم از دیدگاه روح یا عشق به شما و بقیه جهان نگاه کنند ، و نه صرفا فقط از نظر ایگو و ذهن خودآگاه. به همین دلیل است که اکهارت توله گفت: "شما نه پست تر و نه برتر از دیگران هستید. عزت نفس یا اعتماد به نفس و فروتنی حقیقی تنها با درک این موضوع، بدست می اید. از دیدگاه و نقطه نظر ایگو و ذهن خودآگاه فردی ، عزت نفس و فروتنی با هم متناقض هستند ، اما در حقیقت ( از دیدگاه خویش برتر، کهن الگوی خویشتن در ناخودآگاه جمعی، روح) آنها یکسان هستند." ارنست همینگوی هم گفت:" هیچ عزت و شکوه و جلالی در برتری نسبت به همنوع خود نیست ، بلکه عزت و جلال و شکوه واقعی در برتر بودن به نسخه قبلی خویشتن است." به همین دلیل است که عیسی مسیح گفت: "شما خدایان هستید ، همه شما فرزندان حق تعالی هستید" (مزمور82:6) عیسی مسیح گفت: "تا همه یکی گردند، چنانکه تو ای پدر در من هستی و من نیز در تو ، تا آنها نیز در ما یکی باشند تا جهان ایمان آرد که تو مرا فرستاده ای" (یوحنا 17:21)
علاوه بر این ها ، فروتن بودن یک ارزش مهم در مسیحیت است و من آن را دوست دارم!
در کتاب مقدس می خوانیم:
چون تكبّرو غرور میآید رسوایی میآید، اما حكمت و خرد با متواضعان و فروتنان است. (امثال سلیمان 11:2)
شاعر و عارف صوفی و پهلوان ایرانی، پوریای ولی، شعری در این رابطه دارد که میگوید:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.
وقتی خود را بعنوان روح خود ، تصویر خدا ، خویش برتر ، کهن الگوی یونگی "خویشن" بدانید و بشناسید ، بنابراین ایگو یا ذهن خودآگاه شما از روح شما اطاعت خواهد کرد. شما احساس وحدت خواهید کرد. شما عشق ، تعادل ، قدرت ، فروتنی ، عزت نفس و اعتماد به نفس، و جاودانگی را به طور هم زمان به عنوان یک آگاهی ناب و جاودانه احساس می کنید. در آن صورت ، شما می توانید این آگاهی بالاتر را در دیگران هم در پس ایگو آنها ببینید. همچنین می توانید ببینید که شما به عنوان یک فرد سایه ای نیز دارید اما با آن مقابله می کنید و آن را کنترل می کنید. پس دیگران را قضاوت نخواهید کرد. شما فقط بخاطر خود خوب بودن است که درستکار هستید در حالی که قادر به بد بودن هستید. شما خدا و نیکی را دوست دارید و دیگران را مثل خود دوست خواهید داشت و هم نسبت به خود و هم دیگران انصاف و عدل دارید زیرا می توانید آنها را به عنوان بخشی و جزیی از خودتان ببینید. که در مسیحیت بدن مسیح نامیده می شود. این همان چیزی است که در واقع فعال سازی شعور و آگاهی مسیح در خودتان نامیده می شود!
عیسی مسیح گفت: "آمین آمین، به شما میگویم هر که به من ایمان آرد، کارهایی را که من میکنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها نیز خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر میروم. (یوحنا 14:12)
و شاعر مشهور و بزرگ ایرانی، حافظ شیرازی، شعر بسیار زیبایی در این رابطه گفته است:
"فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد"
در کتاب مقدس یا انجیل می خوانیم:
{بدن انسان، واحدی است که از اعضای بسیار تشکیل شده و اگرچه دارای اعضای متفاوت می باشد، بازهم بدن واحد است و مسیح هم همین طور می باشد.پس همۀ ما خواه یهود، خواه یونانی، خواه برده، خواه آزاد به وسیلۀ یک روح در یک بدن تعمید یافته ایم و همه از همان روح پُر شده ایم تا از او بنوشیم. بدن از یک عضو ساخته نشده، بلکه شامل اعضای بسیار است.اگر پا بگوید: «چون دست نیستم، به بدن تعلق ندارم،» آیا به خاطر این حرف، دیگر عضو بدن نیست؟یا اگر گوش بگوید: «به علت اینکه چشم نیستم، به بدن متعلق نیستم» آیا به این دلیل دیگر عضو بدن شمرده نمی شود؟اگر تمام بدن چشم می بود، چگونه می توانست بشنود؟ و اگر تمام بدن گوش می بود، چگونه می توانست ببوید؟در حقیقت خدا جای مناسبی را به همه اعضای بدن مطابق ارادۀ خود بخشیده است.اگر تنها یک عضو می بود، بدنی وجود نمی داشت!اما در واقع اعضا بسیار است، ولی بدن یکی است. پس چشم نمی تواند به دست بگوید: «محتاج تو نیستم.» یا سر نمی تواند به پا بگوید: «به تو احتیاج ندارم.»برعکس، اعضای که به ظاهر ضعیف اند وجود شان بیش از همه ضروری است؛و اعضای را که پست می شماریم، با دقت بیشتری می پوشانیم و آن قسمت از اعضای بدن خود را که زیبا نیستند، با توجه خاصی می آرائیم،حال آنکه اعضای زیبای ما به چنین آرایشی احتیاج ندارد. بلی، خدا اعضای بدن را طوری به هم مربوط ساخته که به اعضای پست تر بدن اهمیت بیشتری داده می شود.تا به این ترتیب در بین اعضای بدن ناهماهنگی به وجود نیاید، بلکه تمام اعضا نسبت به یکدیگر توجه متقابل داشته باشند.اگر عضوی به درد آید، اعضای دیگر در درد آن عضو شریک هستند. همچنین اگر یکی از اعضا مورد تعریف واقع شود، اعضای دیگر نیز خوشحال خواهند بود. به این ترتیب، شما جمعاً بدن مسیح و فرداً فرد عضوی از اعضای بدن او هستید.} (نامه اول قرنتیان باب 12 آیه 12 تا 27)
تعادل راز زندگی است! عیسی مسیح در یک تعادل کامل بود! اگر بیش از حد به مناسب بودن و جای گرفتن در جامعه اهمیت می دهید و اگر بیش از حد به نظرات دیگران در مورد خود اهمیت می دهید ، یا اگر بیش از حد برای به دست آوردن تایید دیگران برای تصویر یا شخصیت اهمیت دهنده و دوست داشتنی ای که در ذهن خود از خود ساخته اید، اهمیت می دهید (که این البته به معنای خودخواه بودن شما است) ، پس نمی توانید هیچ چیز جدیدی در زندگی خود خلق کنید. زیرا شما فقط بدنبال پذیرش و اعتبار گرفتن از جامعه هستید! در آن صورت، شما خوب هستید اما فقط چون انتظار تأیید مردم را برای کارهای خوب خود دارید. ب این حال، گاهی اوقات مردم قدر خوبی شما را نمی دانند و در این صورت شما فقط قدرت و انرژی شاد خلاقیت خود را در زندگی از دست خواهید داد! از طرف دیگر ، اگر به هیچ کس و هیچ چیز اصلا اهمیت ندهید، نمی توانید با دنیای فیزیکی بیرونی و سایر افراد کنار بیایید. در واقع، شما مسئولیت زندگی خود را رد خواهید کرد و نمی توانید با دیگران در جامعه زندگی کنید، زیرا یک هیولای خونسرد خواهید بود که کاملا خودخواه و غیرمسئول است! به طور کلی، هر نوع افراطی (بیش از حد اهمیت دادن به نظر دیگران برای جذب اعتبار یا به طور کلی بی توجه بودن به دیگران و بی مسیولییت بودن) به معنای خودخواه بودن شماست! اما چه چیزی در این بین به صورتی متعادل وجود دارد؟ خب، هنگامی که تعادل دارید، شما فردی کاملاً مستقل از نظرات خوب یا بد دیگران خواهید بود، اما با این وجود به ارزش های خوب و صالح و درست خود پایبند هستید! و به همین دلیل است که وقتی کار خوبی برای دیگران انجام می دهید، نباید در ازای آن پاداش و هیچ چیز دیگری را انتظار داشته باشید! زیرا شما این کار خوب را برای گرفتن اعتبار و تایید و یا حتی تشکر از دیگران انجام نمیدهید، بلکه به خاطر خود محبت و درست بودن آن کار است که آن کار را انجام میدهید! و درست به همین علت، نظر بد یا خوب دیگران نمیتواند نیروی خلاقیت زنده شما را از شما بگیرید و یا شما را ناراحت و یا خودخواه کند.
کسی که شفا و بیداری معنوی رو تجربه نکرده باشه، یا به افراد توانمند و بیدار شده، تهمت میزنه و یا اون ها را تحقیر و قضاوت میکنه و به اونها حسودی میکنه. اما کسی که شفا یافته و بیداری معنوی رو تجربه کرده و خودش رو دوست داره و شفا پیدا کرده، به جای قضاوت و تحقیر کردن بقیه، دیگران رو هم دوست داره و تصمیم داره تا بقیه رو هم توانمند و بیدار کنه، چون اون فرد میتونه اون پتانسیل بزرگی که درون روح هر کسی هست رو ببینه، حتی اگر خودشون نمی بینند! به قول عیسی مسیح که میگه: "دیگران را قضاوت نکنید و از كسی ايراد نگيريد تا شما را هم قضاوت نکنند و از شما نيز ايراد نگيرند. زيرا هرطور كه با ديگران رفتار كنيد، همانگونه با شما رفتار خواهند كرد و با همان معیار و پیمانه ای که دیگران را قضاوت میکنید، با همان پیمانه و معیار شما را قضاوت خواهند کرد" (انجیل متی۲-۷:۱)
برای من ، بدن مسیح به معنای یک جامعه دوست داشتنی و عاشقانه و متحد در مسیح و بر اساس عشق است. چون خدا عشق است. دو آیه بسیار مورد علاقه من در کتاب مقدس عبارتند از:
"و کسی که محبّت نمینماید، خدا را نمیشناسد زیرا خدا محبّت است." (اول یوحنا 4:8)
" و ما دانسته و باور کردهایم آن محبّتی را که خدا با ما نموده است. خدا عشق است. هر که عاشقانه و با محبت زندگی کند، در خدا ساکن است و زندگی می کند و خدا در او. " (اول یوحنا 4:16). من معتقدم برای درک مسیح ، درک عشق از اهمیت بالایی برخوردار است. بنابراین ، سعی کردم تفاوت بین دیدگاه ایگو (ذهن منطقی و ریاضی فردی خودآگاه) را با دیدگاه بدن مسیح و عشق یا روح (ناخودآگاه جمعی و کهن الگوی خویشتن یا خویش برتر) را در این مقاله توضیح دهم.
بیشتر بخوانید:
مقالات خلاصه ای از کتاب: "نشانه های اعتماد: درآمدی برایمان مسیحی" ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
What is the body of Christ? What is nihilism and why it happened in opposition to Christianity in western countries? Well, it began with Nietzsche's announcement. For Nietzsche, nihilism was a consequence of science making Judeo-Christian values, and essentially master-slave morality, no longer plausible as a belief structure to adhere to. Nietzsche said: "God is Dead". Nietzsche's solution to this was an individual who was known as Superman who is creating their own values. Nietzsche valued master morality over slave morality. Because slave morality is just more about fitting in society and seeking validation from others and being good but just to get the reward. But the master morality is about being calm and balanced, powerful, righteous, and no need for validation from others. Master morality is about choosing right and true even others are against it and even if it is harder! Master morality is about being good just because of conscience and just for the sake of it and loving others and not expecting any reward in return! Because a master is already wealthy within! Nietzsche was not necessarily a bad man because he was believing in master morality and being righteous and conscientious but he got and misjudged the concept of God and the heart of Christianity wrongly when he said: "God is dead". Because, he looked at Christianity and God from Ego's point of view which is purely just a rational, mathematical, and materialistic point of view while God and Love are in the collective unconscious of all humans which is more effectual than Ego or conscious mind of humans. This misjudges caused disaster because Nazism in Germany on that time, looked at it from the Ego's point of view too and took the idea of "superman" and defined humans' values without the need of God! While according to Professor Jordan B Peterson, the famous Canadian clinical psychologist, Carl Jung, one of the greatest psychologists and psychoanalysts, thought that it wasn't necessarily possible that one could overcome the values embedded in the tradition and religion because these myths and concepts derive from a collective unconscious that stems to some degree from human nature. The key point to understand and solve this problem is your point of view on this matter! Are you looking at it purely from pure rational and mathemathical Ego/conscious mind's point of view or from Christ's/love's/the soul/the Self (the archetype) in the collective unconscious point of view? In fact, if you see yourself not only as Ego but actually as a Soul, an image of God, the Higher Self, then you are a master in unity with others! you are in unity with God. You are one with the archetype of "The Self". But in that case, you can see that you are a master and others can be master too if they look at you and the rest of the world from Soul/Love's point of view, and not from Ego's point of view. That's why Eckhart Tolle said: "You are neither inferior nor superior to anyone. True self-esteem and true humility arise out of that realization. In the eyes of the Ego, Self-Esteem, and humility are contradictory, in truth, they are one and the same." Also, Ernest Hemingway said: "There is nothing noble in being superior to your fellow man, true nobility is being superior to your former self." That is why Jesus Christ said: "You are gods. you are all sons of the Most High" (Psalm 82:6) "That all of them may be one, father, just as you are in me and I am in you, may they also be in us so that the world may believe that you have sent me" (John 17:21)
In addition to that, Being humble is an important value in Christianity!
When pride comes, then comes disgrace, but with the humble is wisdom. (Proverbs 11:2)
The Iranian poet, Sufi mystic and champion, Pourya-ye Vali, has a poem in this regard in Farsi which is translated to:
"Be humble if you want blessings,
The high ground will never drink water"
When you know yourself as your soul, the image of God, the higher self, the Jungian archetype of "The Self", then, your Ego or conscious mind will obey your soul. You feel Unity. You feel love, balance, power, humility, confidence and self-esteem, and immortality as eternal pure consciousness at the same time. In that case, you can see the higher consciousness in others too behind their Ego. You can also see that you, as a person, have a shadow too but you confront it and control it. So you will not judge others! You are righteous just for the sake of being good while you are able to be bad. You love trueness and God and you love others as yourself, and you're being fair both to yourself and others because you can see them as part of yourself. That is called the body of Christ in Christianity. That is what actually called activation of the Christ consciousness in yourself!
Jesus Christ himself said: "Very truly I tell you, whoever believes in me will do the works I have been doing, and they will do even greater things than these, because I am going to the Father." (John 14:12)
And the great famous world-known Iranian Poet, Hafez (Born in Shiraz) has a beautiful poet about it in Farsi which is translated to:
"If the blessings of the Holy Spirit helps us, others can also do the things which Christ did. "
In the bible we read:
{There is one body, but it has many parts. But all its many parts make up one body. It is the same with Christ. We were all baptized by one Holy Spirit. And so, we are formed into one body. It didn’t matter whether we were Jews or Gentiles, slaves, or free people. We were all given the same Spirit to drink. So, the body is not made up of just one part. It has many parts. Suppose the foot says, “I am not a hand. So, I don’t belong to the body.” By saying this, it cannot stop being part of the body. And suppose the ear says, “I am not an eye. So, I don’t belong to the body.” By saying this, it cannot stop being part of the body. If the whole body were an eye, how could it hear? If the whole body were an ear, how could it smell? God has placed each part in the body just as he wanted it to be. If all the parts were the same, how could there be a body? As it is, there are many parts. But there is only one body. The eye can’t say to the hand, “I don’t need you!” The head can’t say to the feet, “I don’t need you!” In fact, it is just the opposite. The parts of the body that seem to be weaker are the ones we can’t do without. The parts that we think are less important we treat with special honour. The private parts aren’t shown. But they are treated with special care. The parts that can be shown don’t need special care. But God has put together all the parts of the body. And he has given more honour to the parts that didn’t have any. In that way, the parts of the body will not take sides. All of them will take care of one another. If one part suffers, every part suffers with it. If one part is honoured, every part share in its joy. You are the body of Christ. Each one of you is a part of it.} (1 Corinthians 12:12-27)
Balance is the secret of life! Jesus Christ was in a perfect balance! If you care too much about fitting in society, if you care too much about other’s opinions about you, or if you care too much to get validation of others of the loving caring image/person that you have made out of yourself for yourself in your mind (which means that you are selfish by the way), then, you won’t be able to create anything new in your life. Because you are just seeking acceptance and validation of society! You are being good because you expect people’s validation but sometimes, people do not appreciate your goodness and in that case, you would just lose your power and your creative peaceful happy energy! On the other hand, if you don't care about everybody and everything at all, you cannot cope with the outer physical world and other people. In fact, you would reject any responsibility for your own life, and you could not live with others in society because you would be a cold-heart monster who is absolutely selfish and irresponsible! Any kind of extremist (caring too much or not caring at all) would mean that you are selfish! But what is in between them? But when you have balance, you are someone who is completely independent of good or bad opinions of others and but yet, you would be grounded in your good and righteous values! And that’s why, when you do something good for others, you should not expect any reward and anything in return!
Someone who has not experienced spiritual healing and awakening, either slanders capable and awakened people, or humiliates and judges them and envies them. But he who has been healed and experienced spiritual awakening, because he himself has been healed and loves himself, loves others too and decides to empower and awaken the rest instead of judging or humiliating them, because that person can see the great potential that is in everyone's soul, even if they do not see it for themselves! As Jesus Christ says: "Do not judge, or you too will be judged. For in the same way you judge others, you will be judged, and with the measure you use, it will be measured to you." (Matthew 7: 1-2)
For me, The Body of Christ means a lovely community and unity in Christ and love. Because God is love. Two of my very favourite verses in the bible are: “Anyone who does not love does not know God, because God is love” (1 John 4:8). “And so, we know and rely on the love God has for us. God is love. Whoever lives in love lives in God, and God in them.” (1 John 4:16). I believe that to understand Christ, it is crucial to understand love in the first place. Therefore, I tried to explain the difference between Ego’s (the individual rational mathematical conscious mind) point of view and the Body of Christ’s/love's or soul’s/the higher self's (the archetype of the Self in the collective unconscious ) point of view.
Comentarios