آشنایی با مسیحیت و تئوری روانکاوی یونگ/ Introduction to Christianity & Jung's Psychoanalysis Theory

حال که در روزهای عید کریسمس هستیم، با عرض تبریک عید کریسمس (جشن عید تولد عیسی مسیح در ۲۵ دسامبر) و سال نو میلادی، تصمیم دارم در اینجا مقاله ای برای آشنایی عمیق با مسیحیت و در رابطه با عیسی مسیح و مسیحیت بنویسم و سعی دارم تا در اینجا توضیح دهم که من چگونه مسیح را پیدا کردم. از آنجا که من همیشه به روانشناسی و روانکاوی علاقه داشته ام و تحقیق در این علم به من کمک کرد تا مسیحیت را بهتر بشناسم، سعی دارم تا در این مقاله همچنین توضیح دهم که مبانی و اصول مسیحیت از دیدگاه علم روانشناسی و رونکاوی توسط بزرگان علم روانشناسی ،همچون روانشناس بزرگ و مشهورکارل گوستاو یونگ و پروفسور جوردن پیترسون، چگونه توضیح داده شده است. در ابتدا سعی میکنم تا توضیح دهم که ضمیر و روان و ذهن ما از نظر علم روانشناسی و روانکاوی، تا به حال چگونه شناخته شده است.

فروید، یکی از بزرگترین روانشناسان تاریخ، در حال بررسی و درمان بیماران دارای هیستری متوجه ساختار جدیدی از ذهن ما شد. بیماری هیستریک شامل احساسات غیر قابل کنترلی است که از فرد مبتلا، بروز داده می‌شود. بیماری هیستریک به عنوان نوعی اختلال عصبی، پیامدهای فیزیکی را برای فرد به دنبال خواهد داشت. در واقع در بسیاری از شرایط، بدن به صورت خودکار و طبیعی پاسخی ناشی از استرس و احساسات را بروز خواهد داد. از قبیل: بروز احساس درد یا بیماری ساختگی در بعضی از قسمت‌های بدن به صورت مکرر و بدون هیچ دلیل، ضعیف شدن قدرت تکلم و حتی کاهش حس بویایی، عدم توانایی در کنترل برخی از حرکت‌ها مانند لرزش، تشنج کاذب یا به اصطلاح تشنج هیستریک و فلج ناگهانی. برای مثال، سربازی که اضطراب او در جنگ غیرقابل تحمل می‌شود، ممکن است ناگهان بینایی خود را از دست دهد. آزمایش‌ها نقصی از نظر ارگانیکی در چشمان او نمی‌یابند؛ با این همه سرباز هیستریک اصرار دارد که نابینا است و تا زمانی که او را از خط مقدم جبهه دور نکرده‌اند، بینایی او باز نمی‌گردد. در قدیم، اعتقاد بر این بود که این افراد دیو درون خود دارند و به همین سبب آنها را دیوانه خطاب میکردند. فروید با مطالعه این بیماران متوجه شد که آنها خود از کارهای خود خبر ندارند وبرای کارهای خود دلیلی شخصی ندارند و بنابراین بعد تحقیق فراوان در علم عصب شناسی و روانشناسی و زیست شناسی، متوجه شد که ذهن یا خود یا ضمیر ما، در حقیقت 3 سطح است. او آنها رو این چنین طبقه بندی کرد:

1- ذهن یا ضمیر خودآگاه: شامل همه چیزهایی است که در درون آگاهی حال حاضر فیزیکی ما است و شما به همین دلیل خود را "من" خطاب میکنید. مانند حواس پنجگانه و هر چیزی در جهان مادی. این قسمت از ذهن مکان ریاضیات ، منطق ، عقلانیت ، قدرت اراده و حافظه کوتاه مدت است. این بخش ذهن در یک لحظه فقط قادر به انجام یک کار است که به تمرکز نیز احتیاج دارد. در حقیقت در این سطح ذهن، ما منطق و ریاضی را بر اساس واقعیت های جهان فیزیکی ساخته ایم. مثلا بر اساس این سطح ذهن و منطق، جمع یک سیب با یک سیب دیگر میشود دو سیب و هرگز یک سیب مشترک شده نمیشود. اما نکته جالب اینجاست که فروید بعد از مطالعه صدها و صدها انسان متوجه شد، این بخش ذهن تنها 10٪ از زندگی ، رفتار و انتخاب های شما را کنترل می کند. و انسان ها با اینکه منطق و ریاضی را میدانند، اما باز هم در زندگی خود، تصمیمات غیر منطقی میگیرند و خود نمی دانند چرا! اصلا به همین دلیل است که افراد به روانشناس یا روانکاو جهت درمان و شناختن ذهن و درون خود مراجعه میکنند و سعی میکنند تا با کمک از دین، هنر، معنویت و غیره خود و احساسات خود را بهتر بشناسند. در حقیقت عامل مداخله کننده در ذهن خود آگاه ما، احساسات و شهود و ادراکات غیر منطقی دیگری در ذهن ما است که در این سطح ذهن قرار ندارند. با این حال عموما انسان ها منطقی نیستند و حتی اگر منطقی باشند، معمولا در انتخاب غذا گرفته تا مهم ترین چیزها هم به ندرت منطقی عمل میکنند و برای آنها کار سختی است. نکته ی دیگر این است که ذهن خودآگاه تنها قادر به انجام یک کار در لحظه میباشد.

2- ذهن یا ضمیر نیمه آگاه: قسمت هایی از ذهن و حافظه ی بلند مدت شما که البته به راحتی در دسترس ذهن خودآگاه هستند، اگرچه در هر لحظه در حال استفاده شدن نیستند و این بخش ذهن می تواند چندین کار را همزمان انجام دهد و از ذهن خودآگاه شما بسیار قدرتمندتر است. این بخش ذهن، شامل حافظه ی بلند مدت شما است و کارهایی پیچیده مثل حرف زدن یا راه رفتن را بدون فکر و تمرکز انجام میدهد. این بخش در واقع سعی می کند مثل مرز و مترجم، ذهن ناخودآگاه شما را برای ذهن خودآگاه شما با کلمات وزبان ها و هنرها و سمبل ها و اشکال و رویاها تفسیر و ترجمه کند. این بخش ذهن مترجم احساسات شماست. اینجا هست که زبان ها و هنرها اختراع شدند تا ما بتوانیم منظور و احساساتمان رو از درون خود به خودآگاه بیاوریم و آنها رو درک کنیم. این بخش، همچنین سمبل های درون شما را در درون خواب و رویا میسازد و ترجمه میکند.

3- ذهن ناخودآگاه: ذهن ناخودآگاه از نظر فروید مخزنی از احساسات ، افکار و خاطرات است که خارج از دسترسی ذهن خودآگاه ما است و ما اصلا به وجود آن درون خویش آگاه نیستیم. ضمیر ناخودآگاه حاوی مطالب و احساسات و ادراکاتی هستند که ما آنها را معمولا به خاطر ترس یا نفرت یا تعصب یا دردناک بودن سرکوب کرده ایم ولی در ناخودآگاه ذهن ما باقی میمانند و گاه باعث کابوس در خواب میشوند و بدون اینکه بدانیم زندگی و انتخاب های ما را شدیدا تحت تاثیر قرار میدهند که باعث میشوند انسان غیر منطقی عمل کند. ذهن ناخودآگاه حتی از ذهن نیمه آگاه شما نیز بسیار بسیار قدرتمندتر است و حدود 80٪ از زندگی ما را کنترل می کند اما ما از وجود آن آگاهی نداریم و تنها تاثیرات غیرمنطقی آن را بر روی خودمان و رفتارمان مشاهده میکنیم. به همین دلیل است که انسان ها به روانشناس و روانکاو مراجعه میکنند تا خود و ریشه مشکلات خود را بشناسند و با اینکه منطق را میدانند اما باز هم رفتارهایی غیرمنطقی دارند. فروید با مطالعه بیماران هیستری متوجه شد که این بیماران به دلیل داشتن احساسات دردناک سرکوب شده در کودکی که در ذهن ناخوداگاه آنها جمع شده، این اعمال جنون آمیز را انجام میدهند.

اما نکته بسیار مهم اینجاست که کارل گوستاو یونگ، یکی از بزرگترین دانشمندان روانکاوی و فلسفه، که خود شاگرد فروید بود ولی بعدها فروید گفت که از خود او بهتر است و هرکاری فروید نتوانست در عمر خود در تحقیقاتش انجام دهد، یونگ انجام داد، بعدها تعریف کاملتری از ذهن ناخودآگاه ارائه داد. او متوجه چیزی خارق العاده درون ما شد. یونگ گفت ذهن یا ضمیر ناخودآگاه فقط مربوط به یک شخص نیست و فقط از احساسات بد و ترسناک و دردناک و تنفرآمیز و تعصب شخصی پر نشده است، بلکه حتی بیشتر تحت تاثیر یک ناخودآگاه جمعی جهانی است که بین همه انسانها یکسان و مشترک است و بر اساس تجربه های شخصی زندگی انسان شکل نگرفته و با ما و درون ما، متولد میشود و 80 تا 90 درصد زندگی و انتخاب های ما را کنترل می کند اما ما از وجود آن در لحظه اصلا آگاه نیستیم. یونگ بعد از تحقیقات بسیار و سفر به کشورهای مختلف پی برد که الگوهایی یکسان در عمیق ترین لایه های ذهن ناخوداگاه جمعی تمامی انسان ها در تمامی دنیا، فارق از نژاد و فرهنگ و کشور آنها، وجود دارند که او این الگوهای یکسان در همه ی انسانهای دنیا را کهن الگو نامید. یونگ گفت که ذهن ناخودآگاه ما در حقیقت به دو بخش ۱- ناخودآگاه شخصی و ۲- ناخودآگاه جمعی تقسیم میشود. یونگ ناخودآگاه فردی را از ناخودآگاه جمعی جدا کرد و گفت ناخودآگاه جمعی به ساختارهایی از ذهن ناخودآگاه گفته می شود که در میان موجوداتی از یک نوع مشترک است. مثلا جوجه ها با دیدن سایه ی پلاستیکی در هوا غریزی فرار میکنند حتی اگر اصلا در عمر خود پرنده ای به آنها حمله نکرده باشد. به گفته یونگ، ناخودآگاه جمعی انسان توسط غرایز فطری انسان و همچنین با الگوهای کهن یا نمادهای جهانی یکسان بین همه ی آدم های دنیا پر شده است. او با مطالعه صدها بیمار اسکیروفرنی یا بیماران دیگر روانشناسی دریافت انسان های همه ی دنیا در خواب های خود الگوهای مشترکی را میبینند که اصلا تا به حال در طول زندگی از آن خبر نداشته اند و او این الگوها و سمبل های مشترک در ناخودآگاه جمعی انسان ها رو کهن الگو نامید و سعی در پیدا و تعریف کردن آنها کرد. یونگ ناخودآگاه جمعی را اصلی و اساس میدانست و آن را احاطه گر و عموما غالب بر ذهن ناخودآگاه شخصی عموم انسان ها می دانست و ناخودآگاه جمعی که با ما متولد شده و فطری است و بین همه انسان مشترک است را از ناخودآگاه شخصی انسان در تیوری فرویدی متمایز کرد. یونگ می گوید: علاوه بر ضمیر خود آگاه ما که کاملاً ماهیتی شخصی دارد و به عقیده ما تنها روان قابل اثبات از نظر تجربی است (حتی اگر ضمیر ناخودآگاه شخصی را به آن ضمیمه بزنیم) ، در اینجا یک ضمیر یا وجود دیگر یا یک سیستم روانشناختی دوم یا دیگر، با ماهیت جمعی ، جهانی و یکسان و غیرشخصی وجود دارد که در همه افراد دنیا یکسان است. این ناخودآگاه جمعی به صورت فردی اکتساب نمیشود بلکه به صورت فطری به ارث می رسد و با ما متولد میشود. این ناخودآگاه جمعی شامل اشکال از قبل موجود در فطرت جمعی انسان ها مانند کهن الگوها است که توسط یک فرد اکتساب نشده اند و ما فقط بعد از درک و مطالعه آن میتوانیم به وجود آن آگاه شویم و بسیاری از محتوای ضمیر و روان ما را تعریف کرده و شکل میدهند و حدود ۸۰ تا ۹۰ درصد رفتار و زندگی و انتخاب های ما را کنترل میکند. یونگ همچنین گفت: زمانی که شما این ضمیر ناخوداگاه را به درون خودآگاه خود ترجمه ای درست کنید و به ذهن خودآگاه خود بیاورید، آنوقت این پدیده شما را در زندگی هدایت خواهد کرد و اسم آن ایمان است. او تاکید بر شناخت ناخودآگاه شخصی و همچنین جمعی میکرد و بر همین اساس یونگ، بر مطالعه رویاها جهت شناخت این ضمیر ناخودآگاه شخصی و هم جمعی تاکید بسیار داشت. او میگفت حالا میفهمم چرا عیسی مسیح ، در جواب کسانی که به علت ادعای پسر خدا بودن، قصد در کشتن او داشتند، به آنها گفت آیا موسی به شما نگفت شما خدایان هستید؟ اما هیچ آدمی در آن زمان او را درک نکرد!

تیوری یونگ راجع به ساختار ضمیر و ذهن بسیار بسیار کامل تر از نظریه فروید است:

طبق تحقیقات و کتاب آیون و کتاب ناخودآگاه جمعی و کهن الگوها از کارل گوستاو یونگ، یکی از بزرگترین روانشناسان تاریخ، ضمیر و ذهن ما طبق طبقه بندی زیر تقسیم میشود:

۱- ذهن خودآگاه یا ایگو (محل منطق و حواس پنج گانه و دنیای مادی و تصور شخصی از هویت خود) که ۱۰٪ زندگی ما را کنترل میکند. ۱.۱: پرسونا : چهرهٔ اجتماعی و ماسک دست ساز یک فرد که آن فرد از چهره ی خود به دنیای بیرون ارائه می‌کند.

۲. ذهن نیمه آگاه: مترجم بین ناخودآگاه و خودآگاه ما است و حدود ۱۵٪ زندگی ما را کنترل میکند.

۳. ذهن یا ضمیر ناخودآگاه: که ۷۵٪ درصد زندگی و انتخاب های ما را کنترل میکند که شامل:

۳.۱ سایه یا ناخودآگاه شخصی

۳.۲ ناخودآگاه جمعی که بین تمام انسان ها یکسان است و خود ناخود آگاه جمعی تمام انسان ها شامل:

۳.۲.۱ انیما (قسمت ناخودآگاه زنانه درون هر مرد) و انیموس (قسمت ناخودآگاه مردانه درون هر زن)

۳.۲.۲ غرایز و کهن الگوهای جهانی

۱. ذهن خودآگاه یا ایگو:

۱. ضمیرخودآگاه یا ذهن خودآگاه یا ایگو: اینجا محل منطق، تمام حواس پنجگانه، حافظه کوتاه‌مدت و درک هرچیزی در دنیای مادی است. ایگو همان تصور شخصی از هویت فردی خودتان است. به خاطر وجود ایگو هست که شما خود را "من" خطاب میکنید. اما منطق ما فقط ۱۰٪ زندگی ما را کنترل میکند به همین دلیل انسان ها از احساسات و شهود خود در ناخودآگاه تاثیر گرفته و کارهای غیر منطقی میکنند و به روانشناس مراجعه میکنند تا علت کارهای خود و شخصیت خود را بشناسند.

ذهن یا ضمیر خودآگاه یا ایگو به گونه ای عامیانه و یا به صورت معادل با این معانی برابر است: ذهن خودآگاه انسان = آفرینش و خلقت = جسم انسان و روح فردی = من = هویت = ماده و انرژی = فردیت = بخش انسانی عیسی (محل عقلانیت ، دیدگاه دوگانه و جداگانه بودن "X بودن یا نبودن X" ، قطبیت ، ریاضیات کلاسیک و علوم مکانیکی کلاسیک ، منطق ، عقلانیت ، پنج حس یا حواس پنجگانه، قدرت اراده ، حافظه کوتاه مدت ، دنیای مادی و ...) و این ‌ذهن خودآگاه مربوط به درک مفهوم جدایی و جدا بودن از دیگران و همچنین دیدن خود و چیزهای دیگر به عنوان افراد جدا از هم و مستقل است، اما طبق نظر یونگ ، Ego یا ذهن خود آگاه تنها 10٪ از کل زندگی ما را کنترل می کند و آگاهانه و منطقی گزینه ها و تصمیمات ما را کنترل می کند. همچنین ، Ego یا فردیت یا بخش انسانی ما در روانکاوی یونگی چیز بدی نیست ، بلکه Ego به عقلانیت و اراده آزاد ، داشتن جنسیت و جسم فیزیکی و روح فردی ، خلقت ، هویت ما و داشتن فردیت مربوط می شود. ۱.۱: پرسونا : مفهوم واژه پرسونا در مکتب روان‌شناسی تحلیلی ارائه شده توسط روان‌شناس سوئیسی کارل گوستاو یونگ، عبارت است از آن چهرهٔ اجتماعی که فرد به دنیای بیرون ارائه می‌کند. به گفته یونگ: «نوعی ماسک دست‌ساز٬ که فرد برای ایجاد نهایت تأثیرگذاری بر دیگران٬ و همین‌طور برای پنهان کردن ماهیت حقیقی خود٬ از خود ابداع می‌کند». ایگو یا همان ذهن خودآگاه شخصی ما، با استفاده از پرسونا خود را به محیط بیرون نشان میدهد اما اگر فرد خویشتن حقیقی خود یا کهن الگوی خویشتن را درون خود نشناخته باشد، چیزهای دیگر مانند شغل و موقعیت اجتماعی و میزان پول و تحصیلات خود را به اشتباه به عنوان هویت و خویشتن خود میشناسد و در واقع، به اشتباه پرسونا خود را به عنوان هویت خویشتن حقیقی خود میشناسد. ۲. ذهن نیمه آگاه:

۲. ضمیر یا ذهن نیمه اگاه:

مترجم ذهن ناخودآگاه ما برای ذهن خودآگاه ما است و در اینجا هست که زبان و هنرها و رویاها و خواب ها شکل میگیرند تا ادراکات و احساسات ما در ناخودآگاه رو برای خودآگاه توضیح دهند. ذهن نیمه آگاه قوی تر از ذهن خودآگاه ما است و میتواند چندین کار پیچیده مثل حرف زدن و رانندگی را بدون تمرکز به سرعت و یه خوبی انجام دهد.

۳. ذهن یا ضمیر ناخودآگاه:

۳. ذهن ناخودآگاه یا ضمیر ناخودآگاه: ما از وجود این ذهن یا ضمیر در درون خود آگاهی نداریم ، مگر اینکه آن را بررسی کنیم و سپس آن را تشخیص دهیم. با این حال ، این قسمت 75٪ تا 90٪ زندگی و تصمیمات ما را ناخودآگاه تشکیل می دهد و کنترل میکند. ذهن ناخودآگاه یا همان ضمیر ناخودآگاه غیر منطقی است و به نوعی عامیانه، معادل با معنی قلب یا دل انسان است و حتی اگر از وجود ذهن ناخودآگاه آگاهی نداشته باشیم ، این ضمیر ناخودآگاه بازهم حدود 75٪ تا 90٪ کل زندگی ما را کنترل و بر تصمیمات ما ناخودآگاه تاثیر میگذارد در حالی که این ضمیر ناخودآگاه توسط عقلانیت یا منطق یا علم مکانیک قابل درک نیست و به همین دلیل است که ما از روانشناسان ، روانکاوان ، دین ، هنر و ... کمک می گیریم تا خود و روان خود را بهتر بشناسیم و دلایل انتخاب و تصمیمات خود در زندگی را بهتر بدانیم و بتوانیم دلیل دیدگاه های متفاوت و دیدگاه های افراد مختلف در مورد چیزهای مشابه در زندگی را بهتر درک کنیم. ضمیر ناخودآگاه یا ذهن ناخودآگاه ما خودش شامل موارد زیر است: 3.1 (سایه شخصی یا ناخودآگاه فردی) ، و 3.2 (ناخودآگاه جمعی و یکسان بین همه انسانها).

۳.۱: سایه یا ذهن ناخودآگاه شخصی:

۳.۱: سایه: بخشی از ذهن ناخودآگاه هر انسانی است که ناخودآگاه شخصی نامیده میشه که شامل ضعف ها و احساساتی دردناک و ترسناک و غیرقابل پذیرش است که توسط او سرکوب شده اما در اینجا ذخیره شده اند و گاه باعث کابوس میشوند. اگر سایه خود را شناسایی کنیم و به خودآگاه خود وارد کنیم، بهتر میتوانیم آن را کنترل کنیم و به این شکل، از صفات بد متنفر میشویم نه از آدم های دارای صفات بد! چون میدانیم خود ما هم آن صفات بد و ضعف ها را داریم و بنابراین دیگران را قضاوت نمی کنیم! اما اگر کسی سایه خود را شناسایی نکند و خود و دیگران را از آسیب های سایه خود محافظت نکند و فقط آن را انکار و سرکوب کند، سایه او به اعماق ناخودآگاه آن فرد رفته و او را کنترل میکند و در نتیجه آن فرد سایه اش را بر روی دیگران فرافکنی کرده و سریعا آن ضعف ها را در دیگران تشخیص میدهد و به طور اغراق آمیز و با حساسیت خاصی از آن آدم ها با آن صفات متنفر میشود و خود را کاملا پاک و خوب می پندارد و دیگران را بد و کثیف! اگر شخص سایه ی خود را به خودآگاه خودش انتقال ندهد و آن را آگاهانه کنترل نکند، این سایه اش خواهد بود که خودآگاه و ایگو او را در نهایت کنترل خواهد کرد و به موجودی ظالم و خودخواه تبدیل میشود.

ناخودآگاه فردی یا سایه به نوعی مفهوم شیطان را در الهیات نشان می دهد یا معادل آن است و اگرچه خدا راه را به ما می آموزد ، خداوند متعال اجازه می دهد شیطان و شر وجود داشته باشد تا ما اراده آزاد داشته باشیم و خدا در واقع از دشمن / شیطان برای آزمایش و تنبیه ما در زندگی، در صورت لزوم، استفاده می کند، به عنوان مثال داستان ایوب در کتاب مقدس است، و شیطان نمی تواند بدون اجازه خداوند متعال کسی را وسوسه کند و کاری انجام دهد و مسیحیانی که واقعاً به خدا ایمان دارند ، نباید از شیطان یا سایه بترسند یا نگران شوند. سایه ما شامل احساسات و ضعف های هولناک سرکوب شده در ما ، ترس از رها کردن و احساسات بسیار ناخوشایند و هولناک یا جنبه شیطانی و تاریکی از روان فرد است که باعث دلبستگی به خود حقیر و دنیای مادی و فراموشی خدا یا همان عشق (در ناخودآگاه جمعی) ،به عنوان اولویت اول زندگی، می شود. ترسی که سایه دارد باعث می شود افراد به دنبال برتری طلبی، قدرت و کنترل بر دیگران باشند که منجر به تحمیل عقاید و ایدئولوژی آنها به زور به دیگران می شود (فرافکنی سایه در روانشناسی) که باعث سرکوب و کنترل دیگران با استفاده از ترس ها ، فریب ها و نیروهای بی رحمانه و بی منطق و غیر ضروری میشود، مانند دیکتاتورها!

یونگ میگوید که خیلی از مردم، سایه خود را نمیشناسند و به وجود آن ضعف ها و شیطان و بدی ها در درون خود آگاهی ندارند و سایه و ضعف های خود را پشت ماسک پرسونا از دیگران پنهان میکنند و خود را پرسونای خود میپندارند و در نتیجه ناخوداگاه ضعف های خود را در دیگران سریعا تشخیص داده ولی خود را پاک میپندارند و دیگران را بد! بنابراین دیگران را قضاوت کرده و بر آنها ظلم میکنند. ولی اگر کسی با جرات به درون خود برود و با ضعف ها وشیطان و چیزهای منفی در سایه ی خود صادقانه رو به رو شود، در حقیقت سایه ی خود را خودگاهانه میشناسد و بنابراین با علم به وجود این ضعف ها درون خود، قادر به کنترل آن خواهد شد و دیگران را برای ضعف هایشان قضاوت نمیکند و نسبت به آنها مهربان تر خواهد شد چون میداند خود او نیز درونش ضعف هایی دارد که فقط آنها را آگاهانه کنترل میکند و ممکن است دیگران هم روزی بتوانند تا ضعف هایشان را کنترل کنند.

۳.۲ ناخودآگاه جمعی:

این بخش از ناخودآگاه، ضمیری و هوشی غیر شخصی، اما مشترک درون همه انسان ها است که به صورت ارثی با ما متولد میشود و در همه ی انسان های دنیا یکسان است و مستقل از تجارب شخصی هر انسان، در همه ما وجود دارد و ما را ناخودآگاه کنترل میکند. یونگ ناخودآگاه جمعی را با کهن الگوهای یکسان و مشترک در رویا و ذهن صدها آدم مختلف از فرهنگ ها و نژاد مختلف در کشورها و زمان های مختلف شناسایی کرد. این ناخودآگاه جمعی که بر انتخاب ها و رفتار ما تاثیر زیادی میگذارد، توسط تجارب شخصی بدست نیامده و غیر شخصی، جهانی و یکسان است.

ناخودآگاه جمعی ناخودآگاه فردی انسان نیست ، زیرا این ضمیر در ذهن ناخودآگاه همه انسانهای دنیا مانند غرایز یکسان و یک چیز است و در قلب های همه ما در سراسر جهان مشابه است و ذهن ناخودآگاه جمعی به دنیای روح متصل و مربوط می شود که جهان مادی را تحت تأثیر فوق العاده خود قرار می دهد. ناخودآگاه جمعی ، خود متشکل از:

۳.۲.۱ انیما (قسمت ناخودآگاه زنانه درون هر مرد) و انیموس (قسمت ناخودآگاه مردانه درون هر زن)

۳.۲.۲ غرایز و کهن الگوهای جهانی

۳.۲.۱ انیما و انیموس:

۳.۲.۱ انیما و انیموس:

هم نیروی مردانگی و هم نیروی زنانگی دارای صفات خوب و بد و نقاط قوت و ضعف خود هستند. از طرفی، هر مردی، یک زن (انیما) در ضمیر ناخودآگاه خود دارد و هر زنی یک مرد (انیموس) در ضمیر ناخودآگاه خود دارد. مردی که به زنی بی مهرو محبت، وابسته میشود، به این دلیل است که ناخوداگاهانه فقط صفات خوب انیما (زن درون) خود را بر روی آن زن بی مهر و نابالغ در دنیای بیرون فرافکنی و پروجکت کرده است و آن زن را اشتباها ایده آل و قسمتی از وجود و قلب خود (انیما/زن درون خود) تصور میکند و به آن زن بی رحم به اشتباه وابسته میشود و برعکس همین قضیه هم برای زنان در رابطه با مردها صادق است. به عبارت دیگر، زنی که به یک مرد بی رحم وابسته می شود به این دلیل است که او ناخودآگاه فقط ویژگی های خوب آنیموس (مرد درونی) خود را بر روی آن مرد بیرحم و نابالغ در دنیای خارج فرافکنی کرده و به اشتباه او را ایده آل و بخشی از وجود و قلب خودش (آنیموس درونی خودش) تصور کرده است و به آن مرد به اشتباه وابسته می شود. همچنین، اگر مردی به علت تجارب خیلی تلخ با جنس مخالف، زن درون خود را فقط با صفات منفی زنانه اش شناسایی کند، آن را بر همه زنان دیگر هم فرافکنی کرده و از همه زن ها غیر معقولانه به شکلی متنفر میشود و برعکس این قضیه هم برای زنان در رابطه با مردان دقیقا صادق است. حال اگر مردی با زن درون خود دوست و مهربان بوده و صفات مثبت و منفی آن را درست بشناسد و صفات خوب آن را برای شخصیت خود گرفته و با صفات خوب مردانه خود ترکیب کند، میتواند زنان لایق تر و خوب تر را تشخیص دهد و باز هم اینجا، برعکس این داستان، برای زنان در رابطه با مردان نیز صادق است. شناخت زن و مرد درون برای شناختن خویشتن حقیقی و رسیدن به تعادل از نظر یونگ ضروری است.

آنیما و آنیموس به یین و یانگ و قطبی ها نیز معروف هستند. آنیما معمولاً با جنبه زنانه ناخودآگاه مرد و آنیموس جنبه مردانه ناخودآگاه یک زن در ارتباط است و باید ذکر کنم که انرژی مردانه و زنانه هر دو ویژگی مثبت و منفی خاص خود را دارد.

لازم به ذکر است که انیما و انیموس را به صورت نماد یین و یانگ هم میشناسند:

۳.۲.۲ غرایز و کهن الگوهای جهانی:

غرایز و کهن الگوهای جهانی شامل غرایز ، چهره ها و شخصیت ها، و مفاهیم مشابه جهانی در ناخودآگاه جمعی یکسان همه انسان ها در همه فرهنگ ها و کشورها هستند و ویژگی های آنها تقریباً یکسان است اما در فرهنگ ها و ادیان مختلف دارای نام های متفاوت است. در اینجا ذکر این نکته مهم است که کارل یونگ به وجود یک کهن الگو در ناخودآگاه جمعی همه انسانها پی برد که مانند اخلاقی کامل و متعال و جهانی است و با ایگو / روح فردی / هویت انسانی / فردیت یکسان نیست اما می تواند روح و نفس فردی را احاطه کند زیرا این کهن الگوها بالاتر از ذهن آگاهانه منطقی انسان و بالاتر از تفکیک فردیت ها است ، و کارل یونگ آن را کهن الگوی "خویشتن" نامید که در همه انسان یک چیز و یکسان است. این کهن الگوی یونگی "خویشتن" با نامها و صفتهای مختلف به طور عامیانه و با معادل های مختلفی در فرهنگ های متفاوت یاد و نامیده می شود: خویشتن = خدا = مسیح = روح القدوس = خالق = عشق بی قید و شرط برای همه ، حتی برای دشمن = خوبی = حقیقت = خویش برتر = خویش حقیقی = روح الهی = روح از دیدگاه یونگ = روح جمعی = روح متحد همگان = روح حقیقی و اصلی = جان جانان = منبع همه روح های فردی = جوهره اصلی = زمینه و منبع اصلی = تصویر کامل خدا = پسر یا طبیعت خدا = بارقه الهی = کل نماد غیر دوگانه ای ادغام یین و یانگ یاهمان نماد سیزجی = نماد صلیب = خصوصیات متعالی = عدم قطبیت = بدن مسیح = وحدت = یگانگی = قدرت مطلق = کمال = بی نهایت = ابدیت = جاودانگی = آگاهی خالص = عشق و آمرزش ناب برای همه = تواضع و عزت نفس به صورت همان زمان = دوست داشتن دیگران مانند خودتان.

به گفته دکتر کارل یونگ ، عیسی مسیح نماینده و مظهر خالص کهن الگوی "خویشتن" یا خدا در جهان فیزیکی است. دکترکارل یونگ گفت: "عیسی مسیح نمایانگر کلیتی از یک نوع الهی است یا کلیتی آسمانی است، یک انسان با شکوه، یک پسر خدا." و دلیل اینکه میلیون‌ها انسان عیسی را ناخودآگاه در قلب خود دوست دارند این است که آنها وجود کهن الگوی خویشتن را در شخصیت مسیح میبینند و می خواهند تا شخصیتی در نهایت شبیه او داشته باشند. عیسی مظهر ناب خویشتن است. او انسانی خداگونه است.

یونگ به همچنین مسیر خودشناسی را، شناسایی ناخودآگاه شخصی و ضعف های شخصی و سایه شخصی در ناخودآگاه شخصی، انتقال آن به ذهن خودآگاه و کنترل آن سایه و محافظت آگاهانه خود و دیگران از آسیب های سایه خود، شناسایی زن/مرد ناخواگاه درونی به جهت تعادل و کسب صفات مثبت هم زنانگی و هم مردانگی در خود و عدم وابستگی عاطفی نادرست و اشتباه، و در نهایت ترکیب کردن ناخودآگاه جمعی و خودآگاه (ایگو) و کنترل همزمان سایه خود میداند و پس از انجام این کارها ما کهن الگوی خویشن را به خوبی شناخته و آمدن ناخودآگاه جمعی به خودآگاه خود را ایمان مینامیم که زندگی ما را به بهترین وجه هدایت میکند زیرا در آن صورت، منیت و ایگو ما از خدا یا خویشن حقیقی ما که همان خویشتن حقیقی دیگران نیز هست، اطاعت خواهد کرد وایگو یا منیت یا ذهن خودآگاه ما سعی می کند تا در مسیح یا همان آگاهی عاشقانه خدا و عشق به همه چیز باشد.

روند ایجاد و درک کهن الگو خویشتن و شباهت این روند به نمونه کامل عیسی مسیح در کتاب مقدس و مسیحیت و شباهت آن با آیین تعمید:

همانطور که یونگ توضیح می دهد ، ایجاد و درک کهن الگوی "خویشتن" با ادغام و آوردن ناخودآگاه به خودآگاه (ایمان) به معنای تسلیم شدن فرد و رها شدن از وابستگی ها است و باعث می شود که منیت خود را مجبور کنیم تا به طور کامل از خویشتن حقیقی یا همان خدا در ناخودآگاه جمعی همه انسان ها اطاعت کند و بنابراین فرد خویش حقیقی که متفاوت با منیت / هویت / فردیت / روح فردی است را میبیند و این خویشتن حقیقی با خدا و خویشتن حقیقی هر کس دیگری نیز متحد و یکسان است و در این صورت ، این خویشتن جمعی حقیقی / روح الهی / مسیح/ خدا، حاکم بر ما میشود و خدا روح فردی فرد را احاطه می کند. این از طریق فرایندی به نام خودشناسی (شناخت خویشتن حقیقی شما) اتفاق می افتد ، که در آن جنبه های مختلف روان ادغام می شوند ، یعنی فرد آنیما یا آنیموس را در خود شناسایی می کند و ویژگی های منفی و مثبت هر دو آنیما و آنیموس را شناسایی می کند. آنیما و انیموس همان یین و یانگ / زنانگی و مردانگی در درون خود، هستند و این شناخت آنیما و آنیموس به جهت انتخاب و حفظ جنبه های مثبت آنیما و آنیموس برای خودمان فارغ از جنسیتمان است که جهت فراتر رفتن از دوگانگی و جنسیت و بالاتر رفتن از ذهن آگاهانه قطبی انسان و خود کوچک و روح فردی است. سپس ، باعث دیدن همه چیز و همه کس در وحدت وجود و اتحاد تحت عشق خدا میشود، زیرا شخص باید از طریق ترک وابستگی ها، به طور همزمان با سایه خود آگاهانه ، آزادانه و داوطلبانه مقابله کند و آن را کنترل کند ، بنابراین خود و دیگران را از آسیب های آن سایه محافظت می کند و در نتیجه ، آنها دیگران را قضاوت یا سرکوب نخواهند کرد بلکه آنها را دوست خواهند داشت زیرا از آنجا که ذهن انسانی ما دوگانه کار می کند ، پس از دیدن تاریکی خود و مقابله با آن (رو به رویی با سایه در درون) ، ما چاره ای نداریم جز دیدن خدا و نور در درون خودمان و پس از این ، شخص توسط خدای درون / روح الهی / مسیح (که به معنای کاملاً وفادار بودن به خداست) هدایت می شود و در نتیجه گذر از این روند ، کهن الگو "خویشتن" ایجاد می شود و فرد مومن و با ایمان خواهد شد.

اکنون ، این فرآیند خودشناسی و خداشناسی و ایمان بسیار شبیه سفر عیسی در کتاب مقدس است. عیسی مسیح ، یگانه پسر خدا به عنوان ساخته شده از روح القدوس ، در اصل از خدای پدر همه ما آمده و انسان شده است فقط برای اینکه ما را نجات دهد و یک نمونه کامل از خودش را برای ما ایجاد کند تا به ما نشان دهد که چگونه می توان همزمان کاملاً الهی و کاملاً انسانی بود . با این حال ، انسان شدن به معنای داشتن ناگذیر هویت انسانی و فردیت یک انسان است. غسل تعمید توسط آب نمایشگر غسل تعمید توسط روح القدس است که نشانگر ادغام خودآگاه و ناخودآگاه یا همان ایمان به خدا / مسیح است که به معنی تسلیم شدن منیت به کهن الگوی "خویشن" است ، و تسلیم انسانیت عیسی به روح القدس یا الوهیت یا الهی بودن عیسی، یا همان مسیح یا خدا! عیسی مسیح نماینده خالص خدا است. غسل تعمید در آب برای مومن همان اطاعت عملی است. قبل از آن باید توبه صورت گیرد ، که به معنای مقابله با سایه و رو برگرداندن از شیطان و "تغییرکردن" است. در کتاب مقدس که میخوانیم ، پس از تعمید ، عیسی توسط روح القدس در صحرا مورد آزمایش قرار گرفت و شیطان او را وسوسه کرد و گفت اگر تو فقط خدا را رها کنی ، همه دنیا و هر آنچه در آن است را به تو می دهم ، اما عیسی خدا و خدمت کردن به او را رها نکرد . این نشان می دهد که عیسی به ایگو یا دنیای مادی وابستگی نداشته و خدا همیشه برای او اولویت بوده و او با سایه / شیطان روبرو می شود و پیروز می شود. حتی عیسی مسیح ، یگانه پسر از جنس و طبیعت روح خدا ، حتی خودش هم د عین حال خود را کاملاً انسانی قلمداد میکرد و گفت: «چرا مرا خوب خطاب میکنید؟ هیچ کس خوب نیست - به جز خدا و فقط خدا. " (انجیل مرقس 10:18). زیرا فقط یک شخص وقتی واقعاً خوب است که بتواند بد و شر باشد اما خوب و خدا را داوطلبانه و آزادانه انتخاب کند و به همین دلیل خدا به ما اراده آزاد داد و اجازه داد شیطان (خودخواهی و سایه ما) برای انسانها نیز امکان پذیر باشد تا ما آزادانه و داوطلبانه با سایه خود مقابله کنیم و واقعاً خداپسند و خداگونه باشیم تا بتوانیم ستایش ، خوشبختی ، شادی ، عشق و نجات خداوند را احساس کنیم. خداوند فراتر از دوگانگی این جهان است و خداوند متعال تر از ذهن دوگانه ما است ، و خداوند متعال است و از داستان ایوب در کتاب مقدس این بالاتر از دوگانگی خدا کاملا معلوم و عیان است. و همنطور در کتاب (اشعیا ۴۵ از ۶ تا ۷) مطلبی است که خدا می گوید: "من نور را شکل می دهم و تاریکی را ایجاد می کنم : من صلح را ایجاد می کنم و من شررا نیز می آفرینم: من خداوند متعال همه این کارها را من می کنم. " از این آیه، میتوان فهمید که اگرچه خدا راه عشق و نجات را به ما می آموزد ، اما خداوند متعال اجازه می دهد شیطان / شر نیز در دنیا وجود داشته باشد تا ما اختیار داشته باشیم و بتوانیم داوطلبانه وآزادانه واقعاً و حقیقتا به انتخاب خودمان خوب باشیم و خدا در حقیقت از شیطان و شر برای آزمایش و تربیت کردن ما در زندگی استفاده می کند،زیرا اگر خدا نخواهد هیچ شری و هیچ برکت و پاداشی ب هیچ کسی نمیرشد و خدا از شر جهت آزمایش و تربیت ما استفاده میکند و همه چیز در حیطه قدرت متعال خداوند است مانند داستان ایوب در کتاب مقدس یا آزمایش شدن عیسی در صحرا توسط روح القدوس اما شیطان نمی تواند بدون اجازه خداوند متعال، یا همان اراده ی خداوند یا روح القدوس، کسی را حتی وسوسه کند و کاری انجام دهد ، بنابراین مسیحیان و مومنان وفادار به خداوند متعال نباید از شیطان / سایه / شر ترس داشته باشند، بلکه باید از گناه کردن بترسیم، و ما نباید از سایه / شیطان / شر پیروی کنیم بلکه ما باید با آن در درون خود مقابله کنیم و در آزمایشات روح القدس موفق شویم!

از نظر آنیما و آنیموس یا یین و یانگ ، عیسی مسیح به همچنین الگوی نهایی تمامیت است و او از ویژگی های انسانی نمونه متعادل در جنبه های مردانه و زنانه خدا الگو می گیرد زیرا خداوند ما را از سیمای خودش ، هم زن و هم مرد ساخته است ، همانطور که در کتاب پیدایش این را می خوانیم. عیسی مسیح ویژگی های مثبت زنانه / آنیما / یین را دارد صفاتی زنانه از قبیل: لطافت ، پرورش ، حساسیت ، همدلی ، گذشت ، تحمل، بردباری، و عطوفت در بردارد. همچنین ، در آن واحد و هم زمان ، عیسی مسیح مظهر ویژگیهای مثبت مردانه / آنیموس / یانگ نیز هست. صفاتی از قبیل: رهبری ، حمایت و محبت ، سخاوت ، شجاعت ، فروتن بودن! عیسی مسیح هم مثل بره خدا لطیف است و هم مثل شیر شجاع و نترس است. عیسی مسیح تصویری از انسانیت کامل و الوهیت و الهی بودن کامل است که در کنار هم قرار گرفته است ، نمونه ای و الگویی عالی برای همه ما ، برای همه انسانها ، و به همین دلیل است که او مظهر ناب و نماینده کهن الگوی "خویشتن" در ناخودآگاه جمعی از همه انسانها است چون خدا برای ما توسط روح الهی در قالب یک انسان خود را متناسخ کرد تا ما را راهنمایی و آموزش دهد تا ما بتوانیم مانند عیسی به خدا بپیوندیم.

همانطور که کارل گوستاو یونگ گفته است، عیسی مسیح نمایانگر و نماینده و مظهر کامل کهن الگوی خویشتن یا خویشتن حقیقی است و او تمامی مسیر خودشناسی و شناختن و کنترل سایه ی خود و حفظ تعادل خود و اطاعت از خدا را به طورعالی و بی نقص تا جایی طی کرد که تا به مانند مظهر جسمی خدا بود و مانند خدایی بود که پوست و گوشت و استخوان گرفته باشد. همه انسانها درون خود هم شر و هم خوبی را دارند (ناخودآگاه فردی یا سایه به عنوان شیطان درون - ناخودآگاه جمعی یکسان و کهن الگوی "خویشتن" به عنوان خدای درون در نظریه یونگی) و حتی عیسی گفت: "چرا به من میگویی خوب؟ هیچ کس خوب نیست - به جز خدا. " (انجیل مرقس 10:18).این یعنی عیسی مسیح هم میدانست که در درون خودش سایه دارد ولی آن را شناخته بود و به آن آگاه بود و آن را کنترل کرده بود. او می دانست که قادر به بد و شر بودن نیز هست اما او عمداً خوبی را انتخاب کرد. یک فرد قوی نقاط ضعف خود را شناسایی و کنترل می کند و از خود و دیگران در برابر این نقاط ضعف و سایه ها محافظت می کند و او عدالت و حق و خوبی را عمداً انتخاب می کند ، حتی اگر که سخت تر باشد و این انتخاب عشق و خدا است که از کسی یک فرد با فضیلت و درستکار میسازد. یک فرد فاضل و درستکار قوی است که می تواند خوبی را انتخاب کند حتی اگر سخت تر باشد. عیسی مسیح یک الگوی بزرگ برای همه ما بود.

روانکاوی یونگ و ارتباط آن با عرفان مسیحیت:

از یک طرف ، کل فرایند ایمان یا ایجاد کهن الگوی "خویشتن" از دیدگاه یونگ ادغام خودآگاه و ناخودآگاه است که به معنای آن است که منیت منطقی را مجبور به اطاعت از عشق بی قید و شرط غیر منطقی به همه چیز کنیم که این عشق در حقیقت همان خود خدا است ، از طرف دیگر ، به طور کلی ، عرفان ورود به رمز و راز خداوند است ، و عرفان جستجوی تجربه واقعی و شخصی اتحاد با خداوند است که عارف را متحول می کند و او را الهی می کند و تلاقی بین دنیای روح و جهان فیزیکی در روح و جسم و زندگی عارف ایجاد میکند و عرفان مسیحی عبارت است از جستجوی اتحاد با خدا به عنوان فرزندان خدا از طریق عیسی مسیح ، یگانه پسر ذاتی خدا! و رسیدن به این اتحاد با خدا همان کل داستان کتاب مقدس است. در واقع ، این در مورد "رها کردن وابستگی ها و منیت عقلی" است و در عوض ، شروع به عشق ورزیدن کردن، زیرا خدا عشق است و نه خدا و نه عشق حقیقی نسبت به کل جهان بدون انتظار، منطقی یا حتی یک معادله ریاضی درست نیست! همچنین، هیچ قداستی در فقر وجود ندارد اما وابستگی به پول بد است زیرا عدم وابستگی به این معنا نیست که شما هیچ چیزی ندارید ، بلکه عدم ابستگی به این معنی است که هیچ چیز مالک شما نست و یا شما را کنترل نمی کند! مسیح درباره وحدت و عشق به همه چیز است. مسیح حتی در مورد سقوط به جهنم و در آغوش کشیدن حتی مردگان است، همانطور که عیسی مسیح با مصلوب شدن انجام داد! این در مورد ایجاد کهن الگوهای یونگی "خویشتن" است و فراتر از دوگانگی و بالاتر از جدایی از دیگران رفتن و وادار کردن منیت به اطاعت از خویش برتر و دیدن افراد دیگر به عنوان بخشی از بدن خود در بدن مسیح! ادغام ناخودآگاه با خودآگاه که آن را ایمان می نامیم! یک عارف مسیحی واقعی ، با خواندن کتاب مقدس و تعالیم عیسی مسیح و تعمق در مورد آنها ، عمل به این آیین با سنت های مسیحیت، از عیسی مسیح پیروی می کند و سعی می کند بر اساس آن زندگی کند و نه تنها از لحاظ نظری بلکه از نظرعملی در زندگی روزمره نیز سعی میکند از عیسی مسیح پیروی کند.

نماد صلیب و ارتباط آن با نماد یین و یانگ:

نماد صلیب همچنین نماد عشق برای خدا یا عشق به خدا (خط عمودی) و عشق به دیگران (خط افقی) است و همچنین از دیدگاهی دیگر تعادل کامل بین روح و جسم و روح فردی و مهمترین آموزه های مسیحیت را توضیح می دهد زیرا این مهمترین آموزه های عیسی مسیح را نشان می دهد (خدا را دوست داشته و دیگران را مانند خود دوست داشته باشید). عیسی مسیح یک الگو عالی برای تعادل است و از دوگانگی بالاتر است ، و او نه تنها تصویر الهی کامل به عنوان عیسی الهی بلکه بشریت کامل به عنوان عیسی انسانی به صورت هم زمان است. عیسی همچنین دارای تمام جنبه های مثبت آنیما و آنیموس یا یین و یانگ است.

برای توضیح واضح و بیشتر، من باید به برخی از آیات کتاب مقدس در اینجا اشاره کنم که بصیرت بیشتری می بخشند و رابطه مستقیم بین مسیحیت ، عرفان مسیحی و مدل روانشناسی یونگی را روشن می سازند:

- بنابراین او پاسخ داد و گفت ، "" خداوند ، خدای خود را با تمام قلب ، با تمام روح ، با تمام قدرت و با تمام ذهن خود دوست بدار "و" همسایه خود را مانند خود محبت نما ". (لوقا ۱۰:۲۷)

- "خدا عشق است. هر کسی که در عشق زندگی کند ، در خدا و خدا در او ساکن و زندگی می کند. (اول یوحنا ۴:۱۶)

- هر که عشق و محبت نمیورزد، خدا را نمی شناسد ، زیرا خدا عشق است. (اول یوحنا ۴:۸)

- "من گفتم ،" شما خدایان هستید "همه شما فرزندان حق تعالی هستید" (مزمور ۸۲:۰۶)

- "عیسی به آنها پاسخ داد ، آیا در قانون شما نوشته نشده است ، من گفتم ، شما خدایان هستید؟" (یوحنا ۱۰:۳۴)

- "به راستی به شما می گویم ، هرکس به من ایمان بیاورد ، کارهایی را که من انجام داده ام انجام خواهد داد و کارهای بزرگتری را نیز انجام خواهند داد ، زیرا من نزد پدر می روم"

(یوحنا ۱۴:۱۲)

- "باشد تا همه ما یکی باشیم ، پدر ، همانطور که تو در من هستی و من در تو هستم ، آنها نیز در ما باشند تا جهان باور کند که تو مرا فرستاده ای (یوحنا ۱۷:۲۱).

- به راستی به شما می گویم ، هیچ کس نمی تواند وارد پادشاهی خدا شود مگر اینکه از آب و روح متولد شوند (یوحنا ۳:۵)

- اکنون وقتی فریسیان از او سوال کردند که چه زمانی پادشاهی خدا می آید ، او به آنها پاسخ داد و گفت: "پادشاهی خدا با مشاهده نمی آید و دیدنی نیست. و هیچ کسی نخواهد گفت ، اینجا را ببینید! 'یا "آنجا را ببینید!" زیرا در واقع ، پادشاهی خدا در درون و بین خود شماست.

(لوقا ۱۷ از ۲۰ تا ۲۱).

- کسی که به زندگی خود وابسته و چسبیده است، آن را از دست می دهد و کسی که زندگی خود را به خاطر من عدم وابسته و رها میکند، زندگی را پیدا خواهد کرد. (متی ۱۰:۳۹)

- قضاوت نکنید و اینگونه مورد قضاوت قرار نخواهید گرفت. محکوم نکن تا محکوم نشوی. ببخشید ، و شما آمرزیده خواهید شد (لوقا ۶:۳۷).

- اما کسی که در میان شما بزرگترین باشد ، خدمتکارتین شما خواهد بود. (متی ۲۳:۱۱)

- "چرا مرا خوب خطاب میکنی؟ هیچ کس خوب نیست - به جز خود خدا و تنها خدا. "

(مرقس ۱۰:۱۸)

- اگر من ، ارباب و معلم شما ، پاهای شما را شسته ام ، شما نیز باید پاهای یکدیگر را بشویید. زیرا من برای شما مثالی زده ام که شما همان کاری را که من با شما کرده ام انجام دهید. مطمئناً ، من به شما می گویم ، هیچ بنده و قاصدی بزرگتر از ارباب خود و فرستاده خود نیست.

(یوحنا ۱۳ از ۱۴ تا ۱۶)

- "همه آنها توسط خدا تعلیم داده خواهند شد." هرکسی که پدر را شنیده و از او آموخته است به من مراجعه می کند. (یوحنا ۶:۴۵)

- اکنون خداوند روح الهی است. و آنجا که روح خداوند است ، آزادی وجود دارد

(دوم قرنتیان ۳:۱۷)

- بنابراین خداوند انسان را به شکل خودش آفرید؛ او را به تصویر خدا آفرید. آنها را زن و مرد آفرید. (پیدایش۱:۲۷).

چرا خدای قادر و متعال شیطان و شرو بدی را نابود نمیکند؟

بعضی از افراد به خدا انتقاد میکنند و میگویند اگر شیطان دشمن خدا است پس چرا خدای قادر و توانا او را از بین نمیبرد؟ خب، بیایید فرض کنیم که خدا تمامی بدی ها و شرها و شیطان را از خلقت نابود و پاک کند، آیا در آن صورت میتوان گفت که فردی که کارها و انتخاب های خوب و خبر میکند، فردی درستکار و خوب و فاضل است؟ مسلما خیر! زیرا در آن صورت، آن فرد انتخابی جز خوب بودن نداشته است و در حقیقت آن فرد قدرت انتخاب آزاد بین خوبی و بدی را ندارد.به عبارت دیگر، اگر خدا اکنون همه چیز را از شر و بدی پاک کند ، مردم قدرت انتخاب واختیار نخواهند داشت. تنها فردی حقیقتا خوب است که قادر به بد و شر بودن هم باشد اما از روی قصد و مختارانه خوبی و خیر را انتخاب کرده باشد. به همین دلیل است که فرد باید ضعف ها و سایه ی درون خود را بشناسد تا آن راکنترل کند. خدا قصد دارد تا همه انسان ها را آموزش دهد تا به سعادتمندی برسند و به همین دلیل خدا به ما قدرت انتخاب و اختیار آزاد داد تا مردم، در عین قادر بودن به بد بودن خوبی و خدا را از عمد و داوطلبانه انتخاب کنند و با پیروی از آموزش های خدا حقیقتا انسان های کامل و خوبی شوند و همانطور که عیسی مسیح میگوید: "در كتب انبیا نوشته شده است: همه از خدا تعلیم خواهند یافت. بنابراین هرکس صدای پدر را شنیده واز او تعلیم گرفته باشد، نزد من می‌آید."(انجیل یوحنا 6:45).

جایگاه و معنی شیطان و شر در مسیحیت:

وقتی می گوییم خداوند قادر مطلق و قادر متعال است ، این بدان معناست که خداوند برای پاک کردن شر از دنیا به هیچ وجه مشکلی ندارد. در واقع ، اگر خداوند متعال بخواهد آن کار را انجام دهد ، خداوند به هیچ کس احتیاجی نخواهد داشت. خداوند متعال است و مردم مومن واقعی به خدا ایمان دارند و در همه شرایط به خدا ایمان دارند. اما سوال این است که چرا خداوند متعال همین الان شرو شیطان را در جهان برطرف نمی کند؟ چرا خدا در حال حاضر همه افراد بیمار را شفا نمی دهد؟ در واقع ، این سوالات رایج ترین انتقادات به مسیحیت است و امروزه ما آنها را بسیار می شنویم. برخی از مردم از خدا انتقاد می کنند و می گویند اگر شیطان دشمن خداست ، پس چرا خداوند متعال او را نابود نمی کند؟ خوب ، بگذارید فرض کنیم که خداوند همه بدی ها و دردها و شیطان را از آفرینش نابود می کند ، پس آیا می توان گفت شخصی که کارهای خوب و انتخاب می کند فردی صالح ، خوب و با فضیلت است؟ قطعا نه! زیرا در آن صورت ، آن شخص چاره ای جز خوب بودن ندارد و در واقع ، آن شخص قدرت انتخاب آزادانه بین خوب و بد را ندارد. یعنی اگر خدا هم اکنون دنیا را از شر نابود کند ، مردم اراده آزاد نخواهند داشت. دیگر هیچ انسانی با اراده آزاد وجود نخواهد داشت! فقط یک شخص واقعاً خوب است که بتواند بد و شر باشد ، اما خدا و خیر را عمداً و داوطلبانه انتخاب کرده است حتی اگرانتخابی سخت تر باشد. به همین دلیل است که فرد باید کنترل نقاط ضعف و سایه درونی خود را داشته باشد. خداوند قصد دارد همه انسان ها را برای رسیدن به سعادت و نیکی آموزش دهد و به همین دلیل خداوند به ما قدرت انتخاب آزاد و اختیار و تفکر و تعقل را داده است تا مردم در عین اینکه می توانند بد باشند ، خیر و خدا را عمداً و داوطلبانه انتخاب کنند و با پیروی از تعالیم خدا و همانطور كه ​​عیسی می گوید ، انسانهای كامل و خوبی می شوند و می فرماید: "در پیامبران نوشته شده است:" همه از خدا تعلیم داده خواهند شد. "هرکسی پدر را شنیده و از او آموخته است نزد من می آید. (یوحنا 6:45). وقتی می گوییم عیسی نه تنها الوهیت کامل بلکه انسانیت کامل نیز بود ، این بدان معناست که عیسی نیز اختیار داشت و عیسی می توانست خدا را نیز رها کند اما این کار را نکرد! حتی خود عیسی گفت: "عیسی به او گفت، "چرا مرا خوب خطاب میکنی؟ هیچ کس خوب نیست جز خدا تنها. "(لوقا 18:19) و حتی عیسی پس از تعمید گرفتن توسط یحیی تعمید دهنده توسط روح القدس آزمایش شد. خدا در حقیقت از شیطان برای تنبیه ما و آزمایش ما استفاده می کند! به عنوان مسیحیان ، این مسئولیت ما برای مقابله با سایه ، تاریکی و ضعف های خودمان است و با پیروزی در این جنگ ، چاره ای نداریم جز اینکه خدا ، مسیح و نور را در درون خود نیز ببینیم زیرا ذهن انسان ما در قطبیت و دوگانگی کار می کند! خدا در کتاب مقدس می گوید: "باشد که آنها از طلوع خورشید یا شرق و از غرب بدانند که کسی در کنار من نیست. من خداوند هستم ، و هیچ کس دیگری وجود ندارد. من نور را شکل می دهم و تاریکی را ایجاد می کنم: من صلح ایجاد می کنم و بلا و بدی و شر را ایجاد می کنم: من خداوند، همه این کارها را من انجام می دهم. "(اشعیا ۴۵ از ۶ تا ۷). در (دوم سموئیل ۲۴:۱) می خوانیم:" دوباره خشم خداوند علیه اسرائیل برافروخته شد ، و او داوود را علیه آنها تحریک كرد و گفت ، "برو ، قوم اسرائیل و یهودا را بشمار." "اما در (اول تواریخ ۲۱:۱) می خوانیم:" شیطان ایستاد در برابر اسرائیل قرار گرفت ، و داوود را برانگیخت تا مردم اسرائیل را بشمارد. " همانطور که می بینید" خشم خداوند "در دوم ساموئل همان " شیطان" در اول تواریخ است! همچنین ، این موضوع در داستان ایوب در کتاب مقدس مشخص است و خدا برای آزمایش ما از شیطان استفاده می کند! گفتگوی ایوب و خدا شگفت آور است! خدا بالاتر از قطب و دوگانگی و زمان و مکان است و خدا خودش را آنگونه نمی بیند که ما با ذهنیت قطبی و عقلانی انسان محدود خود خدا را می بینیم! وقتی موسی در کوه سینا از خدا پرسید نام تو چیست و به مردم چه باید بگویم؟ خدا پاسخ داد: "من آن هستم که هر آنچه هستم". "من آن هستم که هستم" یعنی من هر کجا که بخواهم هستم ، هر زمان که بخواهم هستم ، هر که هستم من همان هستم ، و من در واقع ، موجود جهانی و همه جا حاضر و یکتا و از ناآگاه همه جهان هستم اما می توانم به آن معنی که تو فکر میکنی یا هرآنچه ذهن کوچک و محدود انسانی شما تصور می کند تبدیل شوم تا با تو ارتباط برقرار کنم ، و خود را آنگونه برای تو آشکار کنم. بنابراین ، فقط به این دلیل که خدا یا روح القدس برای آزمایش و بیدار کردن ما از شیطان و درد استفاده می کند ، مسخره است که ذهن بگوید خدا شر است! از آنجا که خدا شر و شیطان نیست و ما از شیطان پیروی نمی کنیم و کاملاً برعکس ، ما با شر مقابله می کنیم و در جنگ درون پیروز می شویم و سعی می کنیم در آزمایشات روح القدس موفق شویم تا واقعاً نیکو و خوب باشیم در حالی که می توانیم بد باشیم و شیطانی! این است که عیسی مسیح به عنوان نمونه ای کامل و الگو برای همه ما است!

کارل گوستاو یونگ: عیسی مسیح به یهودیان گفت: شما خدایان هستید (انجیل یوحنا ۱۰:۳۴) اما مردم در درک منظور او ناتوان بودند. عیسی در جواب به یهودیان گفت: آیا در شریعت شما نوشته نشده است که من گفتم شما خدایان هستید؟ (انجیل یوحنا ۱۰:۳۴)

من گفتم که شما خدایان هستید و همگی شما پسران آن مقام متعال هستید، اما همچون آدمیان فانی خواهید مرد و مانند هر حاکم دیگر سرنگون خواهید شد (انجیل مزمور باب ۸۲ آیات ۶ و ۷) * خدا در اینجا در حال داوری و صحبت با حاکمان ظالم بود. پس خدا انسان را به صورت خود آفرید، او را به صورت خود آفرید، آنها را مرد و زن آفرید. ( انجیل پیدایش ۱:۲۷)

اصول مسیحیت از دیدگاه یونگ:

عیسی مسیح در حقیقت یک انسان کامل به تمام معنا بود و به همین دلیل خدا همواره با او بود. به عقیده ی یونگ ذهن ما همه چیز را در دوگانگی درک میکند و مثلا اگر تاریکی وجود نداشت، ما نمیتوانستیم نور را تعریف کنیم و زمانی که عیسی مظهر و نماینده ی حقیقی کهن الگوی خویشتن شد، او در واقع سایه و تاریکی خود را تماما شناخت و آن را تحت کنترل خود گرفت و به همین دلیل خدا را هم تماما شناخت و به گفته ی خود عیسی مسیح، هرکاری که او کرد و هرچه گفت به این دلیل بود که خدا آن را میخواست. وقتی عیسی مسیح مظهر حقیقی کهن الگوی خویشتن شد، همانند خدایی بود که پوست و گوشت و استخوان دارد به همین دلیل از مرگ و زندگی فراتر رفت و همانند خدا، مرگ و زندگی و ماده وغیرماده را در کنترل داشت و معجزات بسیاری مثل شفای بیماران و زنده کردن مردگان و کنترل قوانین طبیعت را در دست داشت. او به این دنیا آمد تا بشریت را از راه منحرفی که میرفت به راه راست و بهشت و خدا هدایت کند. به عقیده ی مسیحیان، عیسی مسیح به این دنیا آمد تا بشریت را از گناهانشان نجات دهد و با به صلیب کشده شدنش، خودش قربانی گناهان انسان ها شد و با مرگش کفاره ی گناهان انسان ها را داد و عهد و پیمان جدیدی با بشریت بست. او اصول حقیقی خدا را در زمین، برای هدایت بشریت، زنده کرد وچون فراتر از سایه رفته بود و با روشنی و خدا یکی شده بود، حتی پس از مرگ هم، بعد از سه روز دوباره زنده شد و رستاخیز کرد و به آسمان صعود کرد و به پادشاهی خدا و بهشت آسمانی بازگشت.

می توان گفت هرکسی که به گناهان خود اعتراف کند و توبه کند ، در واقع از نظر روانکاوی یونگ ، با سایه خود روبرو شده و آن را تحت کنترل خود درآورده است. و هرکسی که به مسیح و خدا و روح القدوس ایمان آورد و عیسی مسیح را الگوی خود قرار دهد و با آب و روح غسل تعمید داده شود و تولدی دوباره یابد، نجات خواهد یافت و در بدن مسیح جاودانه زنده خواهد بود زیرا همانطور که عیسی مسیح گفت: تا همه یک باشند و همان گونه که ای پدر،‏ تو در اتحاد با من هستی و من در اتحاد با تو،‏ آنان نیز در اتحاد با ما باشند تا دنیا ایمان آورد که تو مرا فرستادی (یوحنا ۱۷:۲۱).

در زیر آیاتی از انجیل عهد جدید را مشاهده میکنید:

دوم قرنتیان ۳:۱۷

و در اینجا مقصود از كلمهٔ «خداوند»، روح‌القدس است و هرجا روح خداوند باشد، در آنجا آزادی هست.

رومیان ۱۴:۱

شخصی را که ایمانی ضعیف دارد،‏ بپذیرید،‏ اما از دیدگاه‌های متفاوت ایراد نگیرید.‏ * همانطور که مشاهده میکنید، مسیحیت و عیسی مسیح به آزادی و آزادی ادیان اعتقاد دارد و مسیحیان میدانند که طبیعیت دروازه ی بهشت از نوعی است که این خود فرد است با قدرت ازادی انتخاب و اختیار میتواند خدا را انتخاب کند و وارد بهشت شود و هیچ کسی نمیتواند شخصی دیگرا را به زور به بهشت ببرد.

انجیل لوقا ۱۰:۲۷

با تمام دل و تمام جان و تمام قدرت و تمام ذهن خود خداوند، خدای خود را دوست بدار و همسایه ات را مانند خودت محبت نما. * عیسی مسیح به محبت به حق و خدا سفارش میکند و میگوید همسایه خود و دیگران را به اندازه ی خودت دوست داشته باش. این آیه یکی از بزرگترین تعلیمات مسیح هست که در عهد جدید بیان شده و عشق و بخشش را مقدم بر انتقام میداند.

انجیل متی ۵:۸

خوشا به حال پاک ‌دلان، زیرا خدا را خواهند دید.

انجیل متی، ۱۲- ۱۱: ۲۳

کسی در میان شما بزرگتر است که خادم شما باشد. کسی که خود را بزرگ می‌پندارد، پست و کوچک خواهد شد. و کسی که فروتن باشد، بزرگ و سربلند خواهد گشت.

در انجیل یوحنا داستان زنی به متن زیر تحریر شده است:

« پس آنها همه به خانه های خود رفتند اما عیسی به کوه زیتون رفت. و صبح وقت باز به عبادتگاه آمد و همه‌ی مردم به دور او جمع شدند و او نشست و به تعلیم دادن آنها مشغول شد. در این وقت علما و فریسی ها زنی را که در حین عمل زنا گرفته بودند پیش او آوردند و میان جمعیت ایستاده کردند آنها به او گفتند:«ا ی استاد، این زن را در حین عمل زنا گرفته ایم. موسی در تورات به ما امر کرده است که چنین زنان باید سنگسار شوند. اما تو در این باره چه می گویی؟» آنها از روی امتحان این را گفتند تا دلیلی برای تهمت او پیدا کنند. اما عیسی سر بزیر افگند و با انگشت خود روی زمین می نوشت، ولی چون آنها با اصرار به سوال خود ادامه دادند، عیسی سر خود را بلند کرد و گفت: «آن کسی که در میان شما بی گناه است، سنگ اول را به او بزند.» عیسی باز سر خود را بزیر افگند و بر زمین می نوشت. وقتی آن ها این را شنیدند، از پیران شروع کرده یک به یک بیرون رفتند و عیسی تنها با آن زن که در بین ایستاده بود باقی ماند. عیسی سر خود را بلند کرد و به آن زن گفت:«آنها کجا رفتند؟ کسی تو را ملامت نکرد؟«زن گفت:«هیچ کس، ای آقا»عیسی گفت:«من هم تو را ملامت نمی کنم، برو و دیگر گناه نکن.» ( یوحنا: ۱۱-۸ ).

در مسیحیت ، عیسی مسیح همیشه پیام آور صلح ، دوستی ، عشق ، بخشش و عدالت بوده اند. با آمدن خود ، عیسی مسیح عالی ترین اصول اخلاقی و انسانی را به جهانیان معرفی کرد و یاد داد که این پیمان جدیدی در عهد جدید است و در قوانین مسیحی ، گذشت و عشق بهتر از انتقام است. اصول اخلاقی عیسی مسیح در عهد جدید و انجیل بسیار منحصر به فرد و بسیار درست است. به عنوان مثال ، مسیحیت به آزادی دین اعتقاد دارد: "و در اینجا مقصود از كلمهٔ «خداوند»، روح‌القدس است و هرجا روح خداوند باشد، در آنجا آزادی هست." (۲ قرنتیان ۳:۱۷) و "شخصی را كه در ایمان ضعیف است، در میان خود بپذیرید، ولی نه به منظور مباحثه و قضاوت دربارهٔ عقاید او." (رومیان ۱۴:۱). و کلیساها نیز آزادی دین / اعتقاد را یک حق اساسی خدادادی برای همه انسانها می دانند. مسیحیت می فهمد که ما نمی توانیم کسی را به زور به بهشت ​​بیاوریم و مردم آزادی دین دارند تا زمانی که دین یا اعتقاد آنها اصولاً و در اساس حقوق شخصی و آزادی دیگران را نقض نکند. با این حال ، مسیحیان معتقدند که تعالیم عیسی بهترین تعالیم در جهان و تنها راه رسیدن به آن درجه از رستگاری والا است که من کاملاً موافقم. چون این تعالیم عشق خالص، تقدم بخشش وعشق برانتقام و قصاص و ضرورت آزادی و حق را به ما می آموزند . عیسی مسیح آزادی ، صلح و عدالت را ترویج کرد و از عشق به یکدیگر گفت. در میان تمام آیات کتاب مقدس ، محبوب ترین آیه من این است: "خداوند ، خدای خود را با تمام قلب و با تمام روح و با تمام قدرت و با تمام ذهن خود دوست بدارید". و همسایه خود را مانند خود دوست داشته باش. (لوقا ۱۰:۲۷). این آیه مرکز اصول اخلاقی تعالیم عیسی در عهد جدید است. گرچه برای بسیاری از گناهان در عهد عتیق، مجازات های اعدام خشن و مجازات اعدام وجود دارد ، اما عیسی در عهد جدید صریحاً این ها را رد می کند و به عنوان مثال ، عیسی زنی را که مرتکب زنا شده بود می بخشد: "عیسی سر خود را بلند كرد و به آن زن گفت: «آنها كجا رفتند؟ کسی تو را محكوم نكرد؟» زن گفت: «هیچ‌کس ای آقا.» عیسی گفت: «من هم تو را محكوم نمی‌کنم، برو و دیگر گناه نكن.»(یوحنا ۱۱-۱۰ :۸). عیسی همچنین می گوید: «شما شنیده اید که گفته شد. همسایه خود را دوست داشته و از دشمن خود متنفر باش. اما من به شما می گویم ، دشمنان خود را دوست داشته باشید و برای کسانی که شما را آزار می دهند دعای خیر کنید. " (متی ۴۴-۴۳ :۵). برخی از مردم از وقایع و مجازات های خشونت بار در عهد عتیق ابراز ناراحتی می کنند ، در حالی که نمی دانند مسیحیان از آموزه های عیسی مسیح در عهد جدید پیروی می کنند و از آن اطاعت می کنند ، نه از تعالیم موسی در عهد عتیق! در عهد عتیق ، در تورات در لاویان (۲۱-۱۹ :۲۴) ، می بینیم که در تعالیم موسی گفته شده است: "هرگاه شخصی به کس دیگری صدمه برساند، باید او هم همان صدمه را ببیند. اگر استخوان کسی را بشکند، استخوان او نیز باید شکسته شود. هرگاه کسی چشم شخص دیگری را کور کند، باید چشم خودش هم کور شود. و اگر دندان کسی را بشکند دندان او را نیز بشکنند. هرگاه شخص دیگری را زخمی‌ کند خود او هم باید زخمی‌ شود. هرکسی که یک حیوان را بکشد، باید عوض آن را بدهد و اگر شخص دیگری را بکشد، خودش هم کشته شود." در حالی که در عهد جدید، عیسی مسیح صریحاً این جمله را رد می کند. و در انجیل عهد جدید ، در متی باب ۵ آیه ۴۲-۳۸ در می یابیم که عیسی مسیح گفت: "شنیده‌اید كه گفته شده: 'چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان.' امّا من به شما می‌گویم به کسی‌که به تو بدی می‌کند بدی نكن و اگر کسی بر گونهٔ راست تو سیلی می‌زند، گونهٔ دیگر خود را به طرف او بگردان. هرگاه کسی تو را برای گرفتن پیراهنت به دادگاه بكشاند، كت خود را هم به او ببخش. هرگاه شخصی تو را به پیمودن یک کیلومتر راه مجبور نماید دو کیلومتر با او برو. به کسی‌که از تو چیزی می‌خواهد ببخش و از کسی‌که تقاضای قرض می‌کند، روی نگردان." بنابراین ما می بینیم که مسیحیان تعالیم عیسی را در عهد جدید دنبال می کنند، نه تعالیم موسی در عهد عتیق و تورات. با این حال ، عیسی مسیح همچنین می گوید: "فكر نكنید كه من آمده‌ام تا تورات و نوشته‌های انبیا را منسوخ نمایم. نیامده‌ام تا منسوخ كنم، بلكه تا به كمال برسانم." (متی ۵:۱۷). این بدان معناست که مسیحیان فقط از نظر اخلاقی به ده فرمان موسی در تورات اعتقاد دارند ، به عنوان مثال ، مسیحیان نیز سرقت ، قتل ، حرص و طمع و غیره را گناه می دانند ، اما آنها در مورد مجازات اعدام وحشیانه و مجازات ، آموزه های عهد قدیم را پیروی نمی کنند و آنها از آموزه های عیسی مسیح در عهد جدید پیروی می کنند که می گوید بخشش بهتر از انتقام است. مسیحیان واقعی از عهد جدید و تعالیم انجیل پیروی می کنند که مبتنی بر بخشش ، عشق و صلح است. زیرا فقط عشق می تواند نفرت را از بین ببرد و این مهمترین چیزی است که من در مورد اصول اخلاقی مسیح دوست دارم. اما عشق به دشمن به معنای اجازه دادن به دشمن نیست که ما را نابود کند. بلکه عشق به دشمن بدان معناست که زندگی دشمن اززندگی ما کم ارز تر نیست وعشق ب دشمن به این معنی است که زندگی دشمن نیز به اندازه زندگی ما ارزش دارد. عیسی مسیح به اینجا آمد تا به ما بیاموزد که چگونه یکدیگر را دوست داشته باشیم زیرا ما اعضای مختلف یک بدن هستیم و همه به عنوان موجودات خدا در وحدت هستیم و دوست داشتن دیگران اساساً دوست داشتن خودمان و نفرت و انتقام از دیگران نفرت و انتقام از خودمان است! با این حال ، اگر مجبور به انتخاب بودیم ، باید همیشه خوبی، خدا و روح القدوس و عیسی مسیح را به جای هر چیز یا شخص دیگری انتخاب کنیم. انسان ها در خود هم بدی و هم خوبی را دارند و یک شخص باید قوی باشد تا جلوی بدی های درون خود استادگی کند و خوبی را انتخاب کند، حتی اگر راه درست و خوبی سخت تر باشد و این انتخاب کردن خوبی وعشق همان چیزی است که شخصی را به فردی با فضیلت تبدیل می کند.

دفاع شخصی در مسیحیت:

عیسی مسیح به ما آموخت که حتی دشمن خود را دوست داشته باشیم و برای او دعا کنیم ، اما این بدان معنا نیست که اگر دشمن ما را مجبور به درگیری فیزیکی کرد و زندگی ما را تهدید کرد و نه راهی برای فرار داشتیم و نه راهی برای حل درگیری بدون دفاع فیزیکی داشتیم، از خود دفاع نکنیم. با این حال ، ما باید سعی کنیم تا حد امکان منطقی و مسالمت آمیز از خود دفاع کنیم. شرایطی را تصور کنید که یک کودک بی گناه توسط یک غریبه بزرگسال مورد اذیت و آزار قرار می گیرد و در آن لحظه ، هیچ پلیسی هم در آنجا نیست و آن کودک از ما می خواهد که در نجات جان او به او کمک کنیم ، البته که اصول اخلاقی ما ایجاب می کند که باید از آن کودک بی گناه دفاع کنیم ، اما ما باید این کار را تا آنجا که ممکن است معقول و صلح آمیز و بدون آسیب رساندن به غریبه انجام دهیم ، و نباید از آن غریبه انتقام بگیریم و در صورت امکان ، با استفاده از درخواست کمک از مقامات قانونی عادل و شایسته از خود دفاع کنیم. دوست داشتن دشمن و دعا برای او با دفاع شخصی سازگار است و متناقض نیستند. فقط به یاد داشته باشید که طبق تعالیم عیسی مسیح در عهد جدید ، ما باید تا حد ممکن منطقی و صلح جو و با گذشت باشیم و هرگز به دنبال انتقام نباشیم. دفاع از خود ، به صلح آمیزترین و معقول ترین شکل ممکن ، در مسیحیت مجاز است اما انتقام یا حمله مجاز نیست. یک شخص می تواند از قدرتش فقط به اندازه ای که برای رفع تهدید ضروری و لازم است، استفاده کند. دفاع شخصی نه به معنی انتقام گرفتن است و نه به معنی مجازات مجرمان. زیرا فقط عشق می تواند نفرت را از بین ببرد و گذشت بهتر از انتقام است. عشق به دشمن به معنی اجازه دادن به دشمن برای نابود کردن ما نیست. بلکه ، عشق به دشمن به این معنی است که زندگی دشمن کمتر از ما ارزش ندارد و زندگی او نیز به اندازه ما ارزشمند است.

دفاع از خود ، فقط در صورت لزوم ، به صلح آمیزترین و معقول ترین روش معتبر ممکن ، در مسیحیت مجاز است اما انتقام یا حمله یا نفرت مجاز نیست. فرد فقط می تواند به اندازه لازم و ضروری و فقط برای رفع تهدید حیاتی نیرو به کار گیرد. دفاع از خود نه به معنی انتقام گرفتن است و نه به معنی مجازات مجرمان. زیرا فقط عشق می تواند نفرت را از بین ببرد و گذشت بهتر از انتقام است. عشق به دشمن به معنای اجازه دادن به دشمن نیست که ما را نابود کند. بلکه عشق به دشمن به این معناست که زندگی دشمن از زندگی ما ارزش کمتری ندارد وبلکه زندگی دشمن هم به اندازه زندگی ما ارزش دارد. بعضی از آیات مربوط به دفاع از خود در مسیحیت به عنوان مثال (لوقا ۲۲ از ۳۶ تا ۳۸) است ، كه در آنها عیسی از تحقق پیشگویی ها آگاه است و اظهار تعجب آوری می كند كه دو شمشیر "كافی است". او به آنها گفت ، "اما حالا اگر كیسه ای دارید ، آن را بردارید و اگر شمشیر ندارید ، خرقه خود را بفروشید و یکی بخرید. " یا مثال دیگر: سپس عده ای از سربازان از او پرسیدند ، "و ما چه باید بکنیم؟" وی پاسخ داد ، "پول اخاذی نکنید و مردم را به دروغ متهم نکنید - به حقوق خود قناعت کنید." (لوقا 3:14). اگر دفاع از خود در مسیحیت مجاز نبود ، مسیحیان به هیچ وجه نمی توانستند سرباز یا افسر پلیس باشند.

بر همین اساس، مسیحیان معتقد به دفاع از خود، در عین تا حد امکان صلح آمیز و بخشنده بودن، هستند اما معتقد به انتقام و یا مجازات های سنگین انجیل عهد قدیم نیستند. و حتی در انجیل عهد جدید ازکمک روح القدوس برای دفاع از خود سخن گفته شده است. کتاب انجیل لوقا ۱۲-۱۲:۱۱ : " وقتی شما را به حضور مردم، مأموران حکومتی و صاحب‌منصبان ببرند،‏ نگران مشوید که چگونه از خود دفاع کنید یا چه بگویید؛‏ زیرا در آن زمان،‏ روح‌القدس آنچه را باید بگویید،‏ به شما خواهد آموخت.‏ "

علاقه نداشتن به کنترل دولت و سیاستمداران توسط مسیحیان و احترام به آزادی دین ها در مسیحیت:

كنترل دولت هرگز در مسیحیت تعبیه نشده است و عیسی می گوید: «پس آنچه را كه مال قیصر است به قیصر و آنچه را كه مال خداست به خدا بدهید.» (متی ۲۲:۲۱). مسیحیان در سه قرن اول هرگز ادعای کنترل دولت را نکردند و طبق مقاله (روابط کلیسا) در وب سایت Britannica ، حتی برای کلیسای کاتولیک ، در تاریخ 25 ژانویه 1959 ، پاپ جان XXIII، اعلامیه ی شورای دوم واتیکان یا همان اعلامیه ی Vatican II را در بیست و یکمین شورای بومی کلیسای کاتولیک روم ، به منظورتجدید معنویت در کلیسا و به عنوان فرصتی برای وحدت مسیحیان، اعلام کرد. مهمترین تغییر در نظریه و عملکرد کاتولیک رومی در روابط کلیسا و دولت، اعلامیه واتیکان دوم بود که در آن کلیسای کاتولیک روم ملت مدرن ، سکولار و چند حزبی و چند مقامی را به عنوان یک وجودیت معتبر سیاسی به رسمیت شناخت. به همچنین، یک تغییر قابل توجه در نگرش رومی ها به دولت ، تأیید صریح شورا برای آزادی مذهب و دین بود. اگرچه آنها از هیچ نوع روش خاصی از دولت سکولار پشتیبانی نمی کردند ، پاپ های قرن بیستم ، از جمله جان XXIII و جان پل دوم ، اظهار داشتند که دولت باید حقوق بشر و کرامت شخصی همه شهروندان خود را تضمین کند.

انجیل متی ۲۲ ایه ۲۱-۱۷

۱۷ پس به ما بگو رای تو چیست. آیا مالیات دادن به قیصر رواست یا نه؟»۱۸عیسی شرارت ایشان را درک کرده، گفت: «ای ریاکاران، چرا مرا تجربه می‌کنید؟۱۹ سکه مالیات را به من بنمایید.» ایشان دیناری نزد وی آوردند.۲۰ بدیشان گفت: «این صورت و رقم از آن کیست؟»۲۱ بدو گفتند: «از آن قیصر.» به آنها گفت: «مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا رابه خدا!»

* در اینجا عیسی مسیح روشن می کند که ما تعهدات قانونی در قبال دولت و همچنین تعهداتی در قبال خداوند داریم و اینها جدا هستند. مسیحیان در سه قرن اول هرگز ادعای کنترل دولت را نکردند و طبق مقاله (روابط کلیسا) در وب سایت Britannica ، حتی برای کلیسای کاتولیک ، در تاریخ 25 ژانویه 1959 ، پاپ جان XXIII، اعلامیه ی شورای دوم واتیکان یا همان اعلامیه ی Vatican II را در بیست و یکمین شورای بومی کلیسای کاتولیک روم ، به منظورتجدید معنویت در کلیسا و به عنوان فرصتی برای وحدت مسیحیان، اعلام کرد. مهمترین تغییر در نظریه و عملکرد کاتولیک رومی در روابط کلیسا و دولت، اعلامیه واتیکان دوم بود که در آن کلیسای کاتولیک روم ملت مدرن ، سکولار و چند حزبی و چند مقامی را به عنوان یک وجودیت معتبر سیاسی به رسمیت شناخت. به همچنین، یک تغییر قابل توجه در نگرش رومی ها به دولت ، تأیید صریح شورا برای آزادی مذهب و دین بود. اگرچه آنها از هیچ نوع روش خاصی از دولت سکولار پشتیبانی نمی کردند ، پاپ های قرن بیستم ، از جمله جان XXIII و جان پل دوم ، اظهار داشتند که دولت باید حقوق بشر و کرامت شخصی همه شهروندان خود را تضمین کند و اکنون دولت های غربی از کلیسا جدا شده اند ، و اگرچه اصول اخلاقی مسیحیت بر دولت های غربی تأثیر می گذارد ، نکته این است که کنترل دولت هرگز دردرون مسیحیت ساخته نشده است و قرار نگرفته است.

بیشتر بخوانید:

درس های زندگی از عیسی مسیح

بدن مسیح چیست؟

مقالات خلاصه ای از کتاب: "نشانه های اعتماد: درآمدی برایمان مسیحی"

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Introduction to Christianity & Jung's Psychoanalysis Theory:

Now that we are in the days of Christmas, with the Christmas greetings (the celebration of the birth of Jesus Christ on December 25), Merry Christmass and happy new year, I decided to write an article here for a deep acquaintance with Christianity and about Jesus Christ and Christianity, and I try to get here Explain how I found Christ. Since I have always been interested in psychology and psychoanalysis, and research in this field has helped me to get to know Christianity better, I try to explain in this article also the principles of Christianity from the perspective of psychology and psychoanalysis and the greatest psychologists in the history such as the great and famous psychologist Carl Gustav Jung and Professor Jordan Peterson.

First, I will try to explain how our conscience and mind have been known in terms of psychology and psychoanalysis:

Freud, one of the greatest psychologists in history, while studying and treating patients with hysteria, noticed a new structure of our mind. Hysteria involves uncontrollable emotions that are expressed by the sufferer. Hysteria, as a neurological disorder, has physical consequences for the individual. In fact, in many cases, the body will automatically and naturally respond to stress and emotions. Such as the occurrence of pain or artificial disease in some parts of the body repeatedly and for no reason, weakening of speech and even reduced sense of smell, inability to control some movements such as tremors, false seizures or so-called hysterical seizures and Sudden paralysis. For example, a soldier whose anxiety in war becomes unbearable may suddenly lose his sight. Experiments do not find an organic defect in his eyes; However, the hysterical soldier insists that he is blind and that his sight will not return until he is removed from the front line. In the past, it was believed that these people had demons inside them and that is why they were called possessed. By studying these patients, Freud realized that they were unaware of their own actions and had no personal reasons for their actions, and so after much research in neuroscience, psychology, and biology, he realized that our minds, or our consciences, are divided to three levels. He categorized them as follows: 1- the conscious mind or Ego: it consists of everything inside of our awareness like the five senses and anything in the material world and surfaces. It is the place of math, logic, rationality, will power, short term memory. However, it controls only 10% of your life, behaviour, and choices.

2- the preconscious mind: Parts of your mind and long-term memory that are easily accessible to the conscious mind, although not in use at all times, and this part of the mind can do several things at once and is much more powerful than your conscious mind. This part of the mind contains your long-term memory and performs complex tasks such as talking or walking without thinking and concentrating. This section actually tries to interpret and translate your unconscious mind for your conscious mind with words, languages, arts, symbols, shapes and dreams, like borders and translators. This is the translator of your emotions. It is here that languages ​​and the arts were invented so that we can consciously bring our meaning and feelings from within us and understand them. This section also creates and translates the symbols within you in your dreams.

3- unconscious mind: For Freud, the unconscious mind is a repository of feelings, thoughts, and memories that is beyond the reach of our conscious mind, and we are not at all aware of its existence within ourselves. The unconscious mind contains content, feelings, and perceptions that we usually suppressed because of fear or hatred or bigotry or pain, but they remain in our unconscious mind and sometimes cause nightmares in our sleep and they are influencing our life and choices unconsciously that cause human beings to act irrationally. The unconscious mind is even much more powerful than your pre-conscious mind and controls about 80% of our lives, but we are not aware of its existence and only see its irrational effects on ourselves and our behaviour. This is why people turn to psychologists and psychoanalysts to find out for themselves and the root of their problems, and even though they know the logic, they still behave irrationally. By studying hysterical patients, Freud found that these patients performed these insane acts because of the repressed painful feelings in their childhood that had accumulated in their unconscious minds.

However, Carl Gustav Jung gave a more complete definition for the unconscious mind or self. He said: it is not only an individual unconscious but mostly a universal collective unconscious which is identical between all humans and controls 80% to 90% of our life, behaviour and our choices but we are not aware of it. Collective unconscious refers to structures of the unconscious mind that are shared among beings of the same species. According to Jung, the human collective unconscious is populated by instincts, as well as by archetypes or universal identical symbols. Jung considered the collective unconscious to underpin and surround the unconscious mind, distinguishing it from the personal unconscious of Freudian psychoanalysis. Jung says: My thesis then, is as follows: in addition to our immediate consciousness, which is of a thoroughly personal nature and which we believe to be the only empirical psyche (even if we tack on the personal unconscious as an appendix), there exists a second psychic system of a collective, universal, and impersonal nature which is identical in all individuals. This collective unconscious does not develop individually but is inherited. It consists of pre-existent forms, the archetypes, which can only become conscious secondarily and which give definite form to certain psychic contents. Jung said: "Until you make the unconscious conscious, it will direct your life and you will call it faith.”

He emphasized the cognition of the personal unconscious as well as the collective unconscious, and accordingly, Jung placed great emphasis on the study of dreams in order to understand this personal unconscious and the collective unconscious. He said, "Now I understand why Jesus Christ, in response to those who wanted to kill him because he had claimed to be the Son of God, said to them, 'Did not Moses tell you that you are gods?' But no one at that time understood him!

Jung's theory of the structure of the mind and psyche is much, much more complete than Freud's theory:

According to research and the books, Aion and collective unconscious by Carl Gustav Jung, one of the greatest psychologists in history, our existence and mind is divided into the following categories:

1- The conscious mind or Ego (the place of logic and the five senses and the understanding of the material world and personal perception of one's identity). it controls about 10% of our life and our decisions.

1.1: Persona: A person's social face and handmade mask that that person presents to the outside world.

2. preconscious mind: it is the translator between our unconscious and our conscious and controls about 15% of our lives.

3. The unconscious mind, which controls 75% of our lives and choices, this part is including:

3.1 Shadow or in other words personal unconscious or individual unconscious

3.2. The collective unconscious that is the same and identical for all human beings. The collective unconscious includes: 3.2.1: Anima (unconscious feminine side of a man) and Animus (unconscious masculine side of a woman) 3.2.2. The instincts and universal archetypes

1. The conscious mind or ego:

1. The conscious mind or ego:

This is the place of logic, all five senses, short-term memory, and understanding of everything in the material world. The ego is the personal perception of your personal identity. It is because of the ego that you call yourself "I". But our logic controls only 10% of our lives, which is why people are affected by their feelings and intuitions in the unconscious and do irrational things and refer to a psychologist to know the cause of their actions and their personality.

Conscious mind/Side or Ego kind of represents colloquially and equivalently: The human conscious mind = Creation = human body and individual soul = I = Identity = matter and energy = individual = Jesus full humanity (place of rationality, dualistic and separately point of view “being X or not being X”, polarity, classic mathematic and classic mechanical science, logic, rationality, five senses, will power, short memory, material world, etc.) and it is about separation from others and seeing yourself and other things as independent separated individuals, but according to Jung, Ego or conscious mind only controls 10% of our whole life and choices and decisions consciously and rationally. Also, Ego in Jungian Psychoanalysis is not a bad thing rather Ego is related to rationality and free will, having genders and physical body and individual soul, the creation, our identity, and having individuality.

1.1: Persona:

The meaning of the word persona in terms of analytical psychology, presented by the Swissian psychologist Carl Gustav Jung, is the social image that one presents to the outside world. According to Jung, "a kind of hand-made mask that one invents to influence others, as well as to hide one's true nature." The ego, or our personal conscious mind, uses the Persona to show itself to the outside world, but if one does not know one's true self or archetype of "The Self" within oneself, then, he mistakenly describes himself or his identity/self with other things such as his occupation and social status and his amount of income and level of education, and in fact, he mistakenly identifies his Persona as his true self/identity.

2. The preconscious mind:

2. The preconscious mind:

it is the translator between our unconscious mind and our conscious mind, and it is here that language, the arts, and dreams are formed to explain our perceptions and feelings in the unconscious to the conscious mind or ego. The preconscious mind is stronger than our conscious mind and it can do several complex tasks such as talking and driving without focusing quickly and well. It is a natural multitasker.

3. Unconscious mind:

3. Unconscious mind:

We are not aware of the existence of this mind within ourselves unless we examine it and then recognize it. However, this part forms 75% to 90% of our lives and decisions unconsciously. Unconscious mind/side is irrational and it kind of represents colloquially and equivalent to the Heart of humans and even if we are not aware of the existence of the unconscious mind, it still controls about 75% to 90% of our whole life, choices, and decisions unconsciously and it cannot be understood by rationality or logic or mechanical science and that is why we seek help from psychologists, psychoanalysts, religion, art, etc. to know ourselves and our psyche better and to know the reasons behind our choices and decisions in life better and understand different views and perspectives of different people on same things. Unconscious mind/Side of us, itself, consists of: 3.1 (personal shadow or individual unconscious), and 3.2 (collective and equal unconscious among all human beings).

3.1: Shadow (individual unconscious):

3.1: Shadow (individual unconscious):

It is a part of every human unconscious mind that is called the personal unconscious, which includes weaknesses and painful, frightening, and unacceptable feelings that are suppressed by him but are stored here and sometimes cause nightmares. If we identify our shadow and bring it into our consciousness, we can better control it, and in this way, we hate bad traits and not the people with those bad traits! Because we know we have those bad traits and weaknesses too and we don't judge others! But if one does not recognize and control one's shadow and if one does not protects oneself and others from one's shadow and only denies and suppresses it, the shadow goes to the depths of that person's unconscious and controls him, and as a result, that person projects his shadow on others and recognizes and exaggerates those weaknesses in others quickly and hates those people with those traits with special sensitivity and he think he is totally good and others are bad and evil! If a person does not transfer his shadow to his own consciousness and does not control it consciously, it will be his shadow that will eventually control him and his ego and he will become a cruel and selfish creature.

The individual unconscious or Shadow somehow represents or is equivalent to Satan/Devil in theology and although God teaches us the way, almighty God allows Satan and evil to exist so that we have free will and God actually uses Adversary/Satan to test and discipline us in our life when it is necessary, like the story of Job in the bible, and Satan cannot tempt or do anything without almighty God’s permission and Christians who truly have faith in God, should not be afraid or scared of Satan/Shadow. Our shadow consists of our suppressed horrifying emotions and weaknesses, fears of letting go, and very unpleasant and horrifying feelings or evil and dark side of a person’s psyche which cause attachment to Ego and material world and forgetting that God/Love (in the collecctive unconscious of all of us) is the first priority. The fear that Shadow has, causes people to seek superiority, power, and control over others which results in imposing their beliefs and ideologies on others by force (Shadow Projection in psychology) which cause suppression and controlling others by using fears, deceptions, and unnecessary unreasonable cruel forces like dictators.

Jung says that many people do not know their shadow and are not aware of its weaknesses and evil within themselves and they hide their shadows and weaknesses from others behind the mask of Persona and consider themselves as their Persona and as a result Unconsciously, they quickly recognize their own weaknesses in others, but they consider themselves pure and make others bad and evil! So they judge others and they would be cruel to them. But if one goes inside with courage and honestly confronts the weaknesses and the devil and the negative things in his shadow, he would actually know his shadow and therefore, with the knowledge and awareness of the existence of these weaknesses within himself, he will be able to control them and he will not judge others for their weaknesses and he will be kinder to them because he knows that he himself has weaknesses within him as well but he only consciously controls his own shadow and others may one day be able to control their own weaknesses and their own shadow too.

3.2 Collective unconscious:

This collective unconscious exists impersonal but common to all human beings, which is inherited and is the same and identical in all human beings of the world. It is independent of the personal experiences of each human being and it exists in all of us in our unconscious mind. And it controls us unconsciously. Jung identified the collective unconscious with the same and common archetypes in the dreams and minds of hundreds of different people of different cultures and races in different countries and times. This collective unconscious, which greatly influences our choices and behaviour, is not acquired by personal experiences and it's impersonal, universal and identical.

The collective unconscious which is not the individual unconscious, because it is identical and same in all humans’ unconscious minds and it is similar in our hearts all over the world and it connects to the spirit world which effects material world tremendously though. The collective unconscious, itself, has been consisted of: 3.2.1: Anima (unconscious feminine side of a man) and Animus (unconscious masculine side of a woman) 3.2.2. The instincts and universal archetypes

3.2.1 Anima and Animus:

3.2.1 Anima and Animus:

Both masculinity and femininity have good and bad traits and their strengths and weaknesses. On the other hand, every man has a woman (anima) in his unconscious mind and every woman has a man (animus) in her unconscious mind. The man who becomes attached to a ruthless woman is because he has unconsciously projected only the good qualities of his anima (inner woman) onto that ruthless and immature woman in the outside world, and he has mistakenly imagined her an ideal and part of his own existence or heart (his inner anima) and therefore, he becomes dependent on her wrongly, and vice versa, the same is true for women in relation to men. i.e. The woman who becomes attached to a ruthless man is because she has unconsciously projected only the good qualities of her animus (inner man) onto that ruthless and immature man in the outside world, and she has mistakenly imagined him an ideal and part of her own existence or heart (her inner animus) and therefore, she becomes dependent on him wrongly. Also, if a man, because of his very bitter experiences with the opposite sex, identifies the woman inside himself (his anima) only with her negative feminine traits, he would project it on all women and he would hate all women unreasonably, and vice versa, the same is true for women in relation to men. Now, if a man is friendly and kind with the woman inside him (his anima) and recognizes her positive and negative traits correctly and takes her good traits for his own personality and combines them with his good masculine traits and achive balance, then, he can recognize worthy and good women in the outer world easily as well and again, here the opposite of this story is also true for women in relation to men.

Anima and Animus which are also known as Yin and Yang and polarities. Anima is usually associated with the unconscious feminine side of a man and Animus is the unconscious masculine side of a woman and I should mention that both masculine and feminine energy has their own positive and negative traits.

It should be noted that anima and animus are also known as symbols of yin and yang:

3.2.2. The instincts and universal archetypes:

The instincts and universal archetypes which are universal similar instincts, figures, and concepts in the identical collective unconscious of all humans in all cultures and they have almost same characteristics but different names in different cultures and religions. It is important to mention here that Carl Jung found out about the existence of an archetype in the collective unconscious of all humans which is a transcendental perfect morality, and it is not the same as Ego/ individual soul/human Identity/individuality but it can occupy Ego/individual soul because this archetype is above the rational conscious human mind and above separation of individualities, and Carl Jung called it: The archetype of “The Self” which is same in everyone. The Jungian archetype of “The Self” is being called with different names and adjectives colloquially and equivalently: The Self = God = Christ = The Holy Spirit = Creator = Unconditional Love for everyone, even for the enemy = Goodness = Truth = The Higher Self = The True Self = Spirit = Soul from Jung’s point of view = The Collective Soul = The united Soul = The True Soul = The Source of all individual souls = The Essence = The Ground = The Perfect Image of God =The Son of God = Sparkle of God = The whole none-dualist symbol of integration of Yin and Yang or The Syzygy = The symbol of Cross = Transcendental qualities = None-Dualism = The body of Christ = Unity = Oneness = Almightiness = Perfection = Infinity = Eternity = Pure consciousness = Pure Love and Forgiveness for everyone = Humility and Self-esteem at the same time = Loving others as yourself.

According to Dr Carl Jung, Jesus Christ is the pure representative and manifestation of the archetype of “The Self” or God in the physical world. Dr Carl Jung said: "Jesus Christ represents a totality of a divine or heavenly kind, a glorified man, Son of God." And the reason that billions of people love Christ is that people can unconsciously see and feel Christ/The Self in their own heart, and they find the person that they ultimately want to be in Jesus Christ. Jesus is the pure manifestation of The Self. He is God in human body.

Jung also sees the path of self-knowledge and Individuation as identifying your shadow in the personal unconscious, transmitting and controlling that shadow in the conscious mind/ego and consciously protecting yourself and others from the damages of your shadow, identifying the inner man/woman (anima/animus) in order to achieve balance and acquire and collect positive traits in both femininity and masculinity for ourselves, and finally, integrating the collective unconscious with the consciousness (ego) while controlling your shadow. And after doing these things, we can know "the Self" archetype which is The True Self. The integration of the collective unconscious with our consciousness will be called faith which guides our lives in the best way because in that case, our ego will obey God or our True Self or the archetype of The Self, who are also The Same True Self in others and in that case, our ego tries to be in Christ or in other words; our ego tries to be in the loving awareness of God and love for everything and everyone.

The Process of creating the archetype of The Self and the similarity of this process to the perfect example of Jesus Christ in the Bible and Christianity and its similarity to Baptism Sacrament:

As Jung explains, creating “The Self” occurs by integration and bringing the unconscious to the conscious (Faith) which means the person surrenders and let go of attachments and make their Ego obey God fully in their collective unconscious and therefore, they see their “True Self” which is different from their Ego/identity/individuality/individual soul and this True Self is united with God and everybody else and in that case, this True collective Self/Spirit/Christ occupies their individual soul/Ego. It happens through a process known as individuation (knowing your True Self), in which the various aspects of psyche are integrated i.e., the person will identify Anima or Animus in themselves and identifies both the negative and positive traits of both Anima and Animus/Yin and Yang/Femininity and Masculinity within themselves to choose and maintain the positive aspects of both Anima and Animus for themselves to transcend above duality and genders and above polar conscious human mind and Ego and individual soul. Then, seeing everything and everyone in Unity and Oneness under God’s love because through the process of letting go of attachments, the person simultaneously must also confront their own shadow within consciously, freely and voluntarily and control it and therefore protect themselves and others from that shadow and as a result, they would not judge or supress others but they will love them because since our human mind works in duality, after seeing our own darkness and confronting it (shadow work), we have no choice but to see God and light within ourselves too and after this, the person will be led by the God within/ the spirit/ the Christ (which means being totally faithful to God) and as a result of getting through all this process, “The Self” archetype will be created and the person will be faithful.

Now, it is very similar to Jesus’s journey in the Bible. Jesus Christ, the only begotten Son of God, originally came from God the Father and became human just for us to save us and make a perfect example of himself for us to show us how to be both fully divine and fully human at the same time. However, becoming human means inevitably having Ego/human Identity and individuality of a human. The Baptism by the Holy spirit shows the integration of conscious and unconscious or Faith in God/Christ which is surrendering of the Ego to the archetype of “The Self”, surrendering Jesus’ humanity to the Holy Spirit or Jesus’s Divinity or Christ or God and being the pure representative of it. Water Baptism is an act of obedience for the believer. It should be preceded by repentance, which simply means confronting the shadow and “change.” In the Bible I read, after baptism, Jesus was tested by the Holy Spirit in the desert and Satan tempted him and said I give you all the world and everything in it if you just leave God, but Jesus did not abandon God and his ministry. This shows Jesus did not have attachments to Ego or material world and God was always the priority for him and he confronted the Shadow/Satan and won. Even Jesus Christ, the only begotten Son of God, considered himself also as a full human and he said: “Why do you call Me good? No one is good – except God alone.” (Mark 10:18). Only a person is truly good who is able to be bad and evil but chooses Goodness and God voluntarily and freely and that is why God gave us free-will and let Satan (our selfishness and shadow) be possible for humans so that we freely and voluntarily confront our shadow and be truly God-like to be able to feel God’s praise, happiness, joy, love and salvation. God is transcendent above duality of this world and God is transcendent to our dualist mind, and God is almighty and from the story of Job in the Bible and (Isaiah 45:6-7) which is: “I form the light, and create darkness: I make peace, and create evil: I the Lord do all these things.” I found out that although God teaches us the way to love and salvation, almighty God allows Satan/evil to exist so that we have free will and be able to be voluntarily and truly good, and God in fact uses Satan to test and discipline us in our life, like the story of Job in the bible or Jesus’s test in the desert, and Satan cannot tempt or do anything without almighty God’s permission so faithful Christians should not be afraid or scared of Satan/Shadow/evil and we should not follow shadow/Satan/evil, but confront it and succeed in the tests of the Holy Spirit! In terms of Anima and Animus or Yin and Yang, Jesus is the ultimate model of wholeness and he models the qualities of an exemplary human balanced in both the masculine and feminine aspects of God because God made us out of his own image, male and female, as we read in Genesis. Jesus Christ embodies the positive feminine/anima/Yin qualities of gentleness, nurturing, sensitivity, empathy, tenderness, forgiveness, tolerance, and compassion. Also, at the same time, Jesus embodies the positive masculine/animus/Yang qualities of leadership, supporting and loving, generosity, bravery, being humble. Jesus Christ is both gentle as a lamb and as fierce as a lion. Jesus Christ is the image of full humanity and full divinity put together, the perfect example for all of us, for all humans, and that is why he is the pure manifestation and representative of the archetype of “The Self” in the collective unconscious of all humans because God became human for us so that we can join God.

As Carl Gustav Jung has said, Jesus Christ is the perfect manifestation and representation of the archetype of the true self or "The self", and he traverses the whole path of self-knowledge, knowing and controlling his shadow, maintaining his balance, and obeying God to the highest degree. He was like the physical manifestation and representation of God and as a god in flesh and bones. All human beings have both good and evil within themselves (individual unconscious or shadow as the inner devil - the identical collective unconscious and the archetype of "The self" as the inner God in Jungian theory) and even Jesus said; “Why do you call me good?” Jesus answered. “No one is good—except God alone.” (Mark 10:18). This means that Jesus Christ also knew that there was a shadow within him, but he was aware of it and controlled it. He knew that he was also able to be bad and evil but he chose good intentionally. A strong person identifies and controls his weaknesses and protects himself and others from these weaknesses and shadows, and he deliberately chooses justice and right and goodness, even if it is more difficult, and this is the choice of love and God that makes someone a virtuous person. A virtuous man is strong who can choose good even if it is harder. Jesus Christ was a great example for all of us.

Psychoanalysis of Jung and its relation to Christian Mysticism:

On the one hand, the whole process of Faith or creating the archetype of “The Self” from Jung’s point of view is integration of conscious and unconscious which means make the rational Ego to obey irrational unconditional love for everything which is God and on the other hand, generally, mysticism is the entry into the mystery of God, and it is the search for real and personal experience of the Union with God which transforms the mystic and makes them divine and creates an intersection of the spirit world and the physical world in the soul, body, and life of the mystic. And Christian Mysticism is the search for Union with God as sons of God through Jesus Christ, the only begotten Son of God, and to get there is the whole story of the Bible. In fact, it is about "Letting go of attachments and the rational ego" and instead, start to love because God is love and neither God nor true love for the whole universe without expectation, is rational or even a true mathematical equation! Also, there is no holiness in poverty but attachment to money is bad because detachment is not that you own nothing, detachment is that nothing owns or controls you! Christ is about Unity and love for all things. It is about even descending into hell and embracing even the dead as Jesus Christ did by crucifixion! It is about creating the Jungian archetype of "The Self" and going above duality and above separation from others and making the Ego obey the Higher Self and seeing other people as parts of yourself in the body of Christ. Integration of unconscious with conscious which we call it faith! A true Christian mystic, follows the example of Jesus Christ by reading the Bible and teachings of Jesus Christ and contemplating on them, practising the religion with traditions in the church, and try to live accordingly and follow Jesus Christ not only theoretically but also practically in everyday life.

The Symbol of Cross and its relation to the symbol of Yin and Yang: The Cross symbol also symbolizes the Love of God or Love for God (vertical line) and Love for others (horizontal line) and it also explains in another way the perfect balance of spirit and body/the individual soul and the most important teaching of Christianity because it signifies the most important teaching of Jesus Christ (Love God and Love others as yourself). Jesus Christ is the perfect example of balance and he is above duality, and he is the image of full divinity as divine Jesus but also the full humanity as human Jesus at the same time. Jesus has also all the positive aspects of both Anima and Animus or Yin and Yang.

For clarification, I should reference just some of my related favourite Bible’s verses here which gave me greater insight in my faith and clarified the direct clear relation between Christianity, Christian Mysticism and the Jungian model of Human Psyche: - So he answered and said, “‘You shall love the Lord your God with all your heart, with all your soul, with all your strength, and with all your mind,’ and ‘your neighbour as yourself.’ (Luke 10:27)

- “God is Love. Whoever lives in Love, lives in God and God in them” (1 John 4:16)

- Whoever does not love does not know God, because God is love. (1 John 4:8)

- “I said, “you are gods” you are all sons of the Most High” (Psalm 82:06)

- “Jesus answered them, is it not written in your law, I have said, you are gods?” (John 10:34)

- “Very truly I tell you, whoever believes in me will do the works I have been doing, and they will do even greater things than these, because I am going to the Father” (John 14:12)

- “That all of them may be one, Father, just as you are in me and I am in you, may they also be in us so that the world may believe that you have sent me (John 17:21).

- Very truly I tell you, no one can enter the kingdom of God unless they are born of water and the Spirit (John 3:5)

- Now when He was asked by the Pharisees when the kingdom of God would come, He answered them and said, “The kingdom of God does not come with observation; nor will they say, See here!’ or ‘See there!’ For indeed, the kingdom of God is within and among you. (Luke 17:20-21).

- He who finds his life will lose it, and he who loses his life for My sake will find it. (Matthew 10:39)

- Do not judge, and you will not be judged. Do not condemn, and you will not be condemned. Forgive, and you will be forgiven (Luke 6:37).

- But he who is greatest among you shall be your servant. (Matthew 23:11)

- “Why do you call Me good? No one is good – except God alone.” (Mark 10:18)

- If I then, your Lord and Teacher, have washed your feet, you also ought to wash one another’s feet. For I have given you an example, that you should do as I have done to you. Most assuredly, I say to you, a servant is not greater than his master; nor is he who is sent greater than he who sent him. (John 13:14-16)

- ‘They will all be taught by God.’ Everyone who has heard the Father and learned from him comes to me. (John 6:45)

- Now the Lord is the Spirit; and where the Spirit of the Lord is, there is liberty (2 Corinthians 3:17)

- So God created man in His own image; in the image of God, He created him; male and female He created them. (Genesis 1:27).

Why God Almighty does not destroy Satan and evil?

Some people criticize God and say that if Satan is the enemy of God, then why God Almighty does not destroy him? Well, let us assume that God destroys all evils and evils and Satan from creation, then can it be said that a person who makes good deeds and choices is a righteous, good and virtuous person? Absolutely not! Because in that case, that person has no choice but to be good, and in fact, that person has no power to choose freely between good and evil. i.e. if God wipes out the wold from evil now, people will not have free-will. Only a person is really good who is able to be bad and evil, but has chosen God and good intentionally and voluntarily even if it is harder. This is why one must know one's weaknesses and inner shadow in order to control it. God intends to teach all human beings to achieve happiness and goodness, and for this reason, God has given us the power of free choice and free-will so that people, while being able to be bad, choose goodness and God intentionally and voluntarily, and become truly perfect and good human beings by following God's teachings and as Jesus says: "It is written in the Prophets: ‘They will all be taught by God.’ Everyone who has heard the Father and learned from him comes to me. (John 6:45).

The meaning and place of evil or Satan in Christianity:

When we say God is almighty and omnipresent and omnipotent, that means God does not have any problem wiping out evil from the world at all. In fact, if God almighty want to do that, God would not need anyone to do anything. God is Almighty and true faithful people believe in God and have faith in God in all situations. But the question is why God almighty does not remove evil right now? Why God does not heal all the sick people right now? In fact, these questions are the most common criticism in Christianity and we are hearing them a lot nowadays. Some people criticise God and say that if Satan is the enemy of God, then why God Almighty does not destroy him? Well, let us assume that God destroys all evils and pains and Satan from creation, then can it be said that a person who makes good deeds and choices is a righteous, good and virtuous person? Absolutely not! Because in that case, that person has no choice but to be good, and in fact, that person has no power to choose freely between good and evil. i.e. if God wipes out the world from evil now, people will not have free will. There would be no humanity with free will anymore! Only a person is really good who can be bad and evil, but has chosen God and good intentionally and voluntarily even if it is harder. This is why one must know one's weaknesses and inner shadow to control them. God intends to teach all human beings to achieve happiness and goodness, and for this reason, God has given us the power of free choice and free will so that people, while being able to be bad, choose goodness and God intentionally and voluntarily, and become truly perfect and good human beings by following God's teachings and as Jesus says: "It is written in the Prophets: ‘They will all be taught by God.’ Everyone who has heard the Father and learned from him comes to me. (John 6:45). When we say Jesus was the image of not only full divinity but also full humanity, that means Jesus had also free will and Jesus could also abandon God but he didn't! Even Jesus himself said: "Jesus said to him, ‘Why do you call me good? No one is good but God alone." (Luke 18:19) and even Jesus was tested by the Holy Spirit after getting baptised by John the baptist. God in fact uses Satan to discipline us and to test us! As Christians, It is our responsibility to confront our own shadow, darkness and weaknesses and by winning this fight within, we have no choice but to see God, Christ and light inside ourselves too because our human mind worked in polarity! God says in the bible: "That they may know from the rising of the sun, and from the west, that there is none beside me. I am the Lord, and there is none else. I form the light, and create darkness: I make weal or peace and create woe or evil: I the Lord do all these things." (Isaiah 45:6-7). In (2 Samuel 24:1) we read: "Again the anger of the Lord was kindled against Israel, and he incited David against them, saying, ‘Go, count the people of Israel and Judah.’". However, in (1 Chronicle 21:1) we read: " Satan stood up against Israel, and incited David to count the people of Israel.". As you see "the anger of the Lord" in 2 Samuel is "Satan" in 1 Chronicle! Also, it is quite visible in the story of Job in the Holy Bible and God uses Satan to test us! The conversation between Job and God is amazing! God is above polarity and dualism and time and places and God does not see God the way we with our limited rational polar human mind see God! When Moses on Mount Sinai asked God what is your name and what should I tell people? God answered: "I am that I am". 'I AM THAT I AM' meaning I am wherever I am, I am whenever I am, I am whatever I am, and in fact, I am the universal INFINITE entity of super-consciousness but I can manifest to that or what your tiny, FINITE mind PERCEIVES me to be. Therefore, just because God or the Holy Spirit uses satan and pains to test and awaken us, it is ridiculous for the mind to say then God is evil! Because God is not evil and we are not following satan, and quite the opposite, we confront evil and win the fight within and try to succeed in the tests of the Holy Spirit to be truly virtuous and good while we are able to be bad and evil! This is how Jesus Christ was as an example for all of us!

Dr. Carl Gustave Jung: Christ cried out to the jews, "you are gods" (John 10:34); but men were incapable of understanding what he meant." Dr. C.G. Jung, Memories, Dreams, Reflections P. 280 Jesus answered them, “Is it not written in your Law, ‘I have said you are “gods”? (John 10:34)

“I said, ‘You are “gods”; you are all sons of the Most High.’ But you will die like mere mortals; you will fall like every other ruler.” (Psalm 82: 6-7) * Here, God renders judgment among the cruel rulers.

So God created mankind in his own image, in the image of God he created them; male and female he created them. (Genesis 1:27)

Principles of Christianity from Jung's point of view:

Jesus Christ was in fact a perfect man in every sense of the word, and that is why God was always with him. According to Jung, our minds perceive everything in duality, and for example, if there were no darkness, we could not define light, and when Jesus became the true manifestation of the archetype of " The self", he actually knew all his shadow and darkness and he took it under his control, and for this reason, he knew God completely, and according to Jesus Christ himself, everything he did and everything he said was because God, the father, wanted it. When Jesus Christ became the true manifestation of the archetype of "the Self", he was like a god with skin, flesh, and bones, so he went beyond death and life and, like God, he controlled death and life and matter and immaterial, and performed many miracles such as healing the sick people and he was able to rais and relive the dead and he could control the laws of nature. He came to this world to guide humanity to the right path and to heaven and God through. According to Christians, Jesus Christ came to this world to save humanity from their sins and by being crucified, he himself became a victim of humans sins and died on a cross for the sins of human beings and made a new covenant with humanity. He resurrected the true principles of God on earth, to guide humanity, and because he had gone beyond the shadows and was united with the light and God, even after death, he was resurrected after three days and resurrected and ascended to heaven. And returned to the kingdom of God and to heaven.

Anyone who confesses his sins and repents can be said to be, in fact, from Jung's point of view of psychoanalysis, facing his own shadow and taking it under his control. And whosoever believes in Jesus Christ, and in God, and in the Holy Spirit, and sets Jesus Christ as his/her example and gets baptized with water and the Spirit and therefore, gets born again; then, he shall be saved and shall live forever in the body of Christ, for as Jesus Christ said: "that all of them may be one, Father, just as you are in me and I am in you. May they also be in us so that the world may believe that you have sent me." (John 17:21)

Here are some verses from the New Testament Bible:

Now the Lord is the Spirit, and where the Spirit of the Lord is, there is freedom. (2 Corinthians 3:17)

Accept the one whose faith is weak, without quarrelling over disputable matters. (Romans 14:1) He answered, “‘Love the Lord your God with all your heart and with all your soul and with all your strength and with all your mind; and, ‘Love your neighbor as yourself.’ (Luke 10:27)

Blessed are the pure in heart, for they will see God.

(Matthew 5:8)

The greatest among you will be your servant.12 For those who exalt themselves will be humbled, and those who humble themselves will be exalted.

(Matthew 23:11-12)

In the Gospel of John the story of a woman is written (John 8-11) in the following text: Then they all went home, but Jesus went to the Mount of Olives. And it came to pass in the morning, that he went into the synagogue, and all the people came unto him: and he sat down, and taught them. At that time the Pharisees brought a woman. They had caught her while she was committing adultery with and stood her in the midst of the crowd. They said to her, "Master, we have taken this woman in the act of adultery. Moses in the Torah commands us that such women should be stoned. "But what do you say about that?" They said this from the exam to find a reason to slander him. But Jesus bowed his head and wrote on the ground with his finger, but as they persisted in asking, Jesus lifted up his head and said, 'Whoever is innocent among you, let him throw the first stone at her.' Jesus bowed his head again and wrote on the ground. When they heard this, they departed one by one from the elders, and Jesus was left alone with the woman standing in the midst. Jesus raised his head and said to the woman, “Where did they go? Did no one rebuke you? "The woman said," No one, sir. "Jesus said: I do not rebuke you either. Go and sin no more.

In Christianity, Jesus Christ have always been messengers of peace, friendship, love, forgiveness and justice. With his coming, Jesus Christ introduced the highest moral and human principles to the world and taught that this is a new covenant in new testament and that in Christian law, forgiveness and love are better than revenge. The moral principles of Jesus Christ in new testament and Gospel are highly unique and very true. For example, I found out that Christianity believes in freedom of religion: "Now the Lord is the Spirit, and where the Spirit of the Lord is, there is liberty." (2 Corinthians 3:17) and “Accept him whose faith is weak, without passing judgment on his opinions” (Romans 14:1). And churches also consider freedom of religion/belief as a basic God-giving right of all humans. Christianity understands that we cannot bring someone to heaven by force and people have the freedom of religion as long as their religion or belief does not in principle violate the personal rights and freedoms of others. However, Christians believe that the teachings of Jesus are the best in the world and the only way to attain that high degree of salvation, which I completely agree with. Because these teachings teach us pure love, the primacy of forgiveness and love over revenge and retribution and the necessity of freedom and rights and truth. Jesus Christ promoted freedom, peace, and justice, and spoke of love for the world. Among all of the verses in the Bible, my most favourite verse is: “Love the Lord your God with all your heart and with all your soul and with all your strength and with all your mind'; and, 'Love your neighbour as yourself.” (Luke 10:27). This verse is the centre of moral principles of Jesus’s teachings in the new testament. Although there are brutal capital punishments and death punishment for many sins in the old testament, Jesus, in the new testament, explicitly reject this and for example, Jesus forgives the woman who had committed adultery: “Jesus straightened up and asked her, “Woman, where are they? Has no one condemned you? She said, No man, Lord. And Jesus said unto her, neither do I condemn thee: go, and sin no more” (John 8:10-11). Jesus also says: “You have heard that it was said; Love your neighbour and hate your enemy. But I tell you, love your enemies and pray for those who persecute you.” (Matthew 5:43-44). Some people resent the violent events and punishments in the Old Testament, while not realizing that Christians follow and obey the teachings of Jesus Christ in the New Testament, not the teachings of Moses in the Old Testament! In the Old Testament, in the Torah in Leviticus 24:19-21, we see that it is said in the teachings of Moses : (19 Anyone who injures their neighbour is to be injured in the same manner:20 fracture for fracture, eye for an eye, tooth for a tooth. The one who has inflicted the injury must suffer the same injury.21 Whoever kills an animal must make restitution, but whoever kills a human being is to be put to death.) While in the New Testament, Jesus Christ explicitly rejects this sentence. And in the New Testament Gospel, we find in Matthew 5:38-42 that Jesus Christ said: (38 “You have heard that it was said, ‘Eye for eye, and a tooth for a tooth.’39 But I tell you, do not resist an evil person. If anyone slaps you on the right cheek, turn to them the other cheek also.40 And if anyone wants to sue you and take your shirt, hand over your coat as well.41 If anyone forces you to go one mile, go with them two miles.42 Give to the one who asks you, and do not turn away from the one who wants to borrow from you.) Thus we see that Christians follow the teachings of Jesus in the New Testament, not the teachings of Moses in the Old Testament and the Torah. However, Jesus Christ also says: "Do not think that I have come to abolish the Law or the Prophets; I have not come to abolish them but to fulfill them." (Matthew 5:17). That means, that Christians believe in the Ten Commandments of Moses in the Torah just morally and only from an ethical point of view, for example, Christians also consider theft, murder, and greed, etc. as sin, but they do not follow the old testament regarding brutal capital punishment and retribution, and they follow the teachings of Jesus Christ which say that forgiveness is better than vengeance. True Christians follow the New Testament and the Gospel's teachings which is based on forgiveness, love, and peace. Because only love can eliminate hate and that is the most significant thing that I love about Jesus’ moral principles. However, the love of the enemy does not mean allowing the enemy to destroy us. Rather, love of the enemy means that the life of the enemy is no less valuable than ours, and their life is as valuable as ours. Jesus Christ came here to teach us how to love each other because we are different part of one body and we are all in unity as creatures of God and loving others is basically loving ourselves and hating and taking revenge on others is hating and taking revenge on ourselves too! However, if we had to choose, we must always choose God, holy spirit and Jesus Christ in life rather than anything or anyone else. Humans have both evil and good in themselves and a person should be strong to choose good, even if it is harder and this choice of love is what makes someone a virtuous person.

Self-defense in Christianity:

Jesus Christ taught us to love even our enemy and to pray for him, but that does not mean to not defend ourselves if our enemy forced us into physical conflict and threatened our life and we had no way to escape and no way to resolve the conflict without a physical defence. However, we should try to defend ourselves as reasonably and as peacefully as possible. Imagine a situation where an innocent child is harassed and harmed by an adult stranger and at that moment, there is no police there and that child asks us to help save his life, of course, our moral principles require that we must defend that inoccent child, but we must do it as peacefully as possible, without harming the stranger, and we must not take revenge on him and, if possible, we should defend by using the help of deserved and fair legal authorities. Loving the enemy and praying for him is compatible with self-defence and they are not contradictory. Just remember that according to the teachings of Jesus Christ in the New Testament, we should be as reasonable and peaceful and forgiving as possible and never seek revenge. Self-defence, in the most peaceful and reasonable way as possible, is allowed in Christianity but revenge or invade is not allowed. A person can only employ as much force as required to remove the threat. Self-defence is neither about taking vengeance nor about punishing criminals. Because only love can eliminate hate and forgiveness is better than vengeance. Love of the enemy does not mean allowing the enemy to destroy us. Rather, love of the enemy means that the life of the enemy is no less valuable than ours, and their life is as valuable as ours.

Self-defence, only when it is necessary, in the most peaceful and reasonable authentic way possible, is allowed in Christianity but revenge or invade or hate is not allowed. A person can only employ as much force as required and necessary only and just to remove the threat. Self-defence is neither about taking vengeance nor about punishing criminals. Because only love can eliminate hate and forgiveness is better than vengeance. Love of the enemy does not mean allowing the enemy to destroy us. Rather, love of the enemy means that the life of the enemy is no less valuable than ours, and their life is as valuable as ours. Some verses about self-defence in Christianity are for example (Luke 22:36-38), in which Jesus is aware of fulfilling prophecy and makes a surprising statement that two swords are "enough." He said to them, “But now if you have a purse, take it, and a bag; and if you don't have a sword, sell your cloak and buy one.” Or the other example: Then some soldiers asked him, “And what should we do?” He replied, “Don’t extort money and don’t accuse people falsely—be content with your pay.” (Luke 3:14). If self-defence were not allowed in Christianity, Christians could not be soldiers or police officers at all.

Accordingly, Christians believe in reasonable self-defence when someone threatens your life but christians defend themselves as reasonable and peaceful and forgiving as possible and they do not believe in retribution or the severe capital punishments of the Old Testament. And even the New Testament Bible, the Gospel speaks of the help of the Holy Spirit in self-defence. Luke 12: 11-12 : (11 “When you are brought before synagogues, rulers and authorities, do not worry about how you will defend yourselves or what you will say,12 for the Holy Spirit will teach you at that time what you should say.”).

Christian reluctance to control government and politicians and respect for religious freedom in Christianity:

Christians never claimed state-control for the first three centuries and according to(Church and state relations) Article on Britannica Website, even for Catholic Church, on January 25, 1959, Second Vatican Council, also called Vatican II, (1962–65), 21st ecumenical council of the Roman Catholic Church, announced by Pope John XXIII, as a means of spiritual renewal for the church and as an occasion for Christians separated from Rome to join in a search for Christian unity. The most important modification in the Roman Catholic theory and practice of church-state relations was the declaration of Vatican II in which the Roman Catholic Church recognized the modern, secular, pluralistic nation as a valid political entity. A significant change in the Roman attitude toward the state was the council’s explicit endorsement of freedom of religion. Although they did not support any specific form of secular government, the popes of the 20th century, including John XXIII and John Paul II, asserted that the state must guarantee the human rights and personal dignity of all its citizens.

17 Tell us therefore, What thinkest thou? Is it lawful to give tax to Caesar, or not?

18 But Jesus perceived their wickedness, and said, Why tempt ye me, ye hypocrites?

19 Shew me the tax money. And they brought unto him a penny.

20 And he saith unto them, Whose is this image and superscription?

21 They say unto him, Caesar's. Then saith he unto them, Render therefore unto Caesar the things which are Caesar's; and unto God the things that are God's.

(Matthew 22: 17 - 21)

*Here Jesus Christ makes it clear that we have legal obligations to the government and also obligations to God, and these are separate. Christians never claimed state-control for the first three centuries and according to(Church and state relations) Article on Britannica Website, even for Catholic Church, on January 25, 1959, Second Vatican Council, also called Vatican II, (1962–65), 21st ecumenical council of the Roman Catholic Church, announced by Pope John XXIII, as a means of spiritual renewal for the church and as an occasion for Christians separated from Rome to join in a search for Christian unity. The most important modification in the Roman Catholic theory and practice of church-state relations was the declaration of Vatican II in which the Roman Catholic Church recognized the modern, secular, pluralistic nation as a valid political entity. A significant change in the Roman attitude toward the state was the council’s explicit endorsement of freedom of religion. Although they did not support any specific form of secular government, the popes of the 20th century, including John XXIII and John Paul II, asserted that the state must guarantee the human rights and personal dignity of all its citizens and now Western governments are separated from the church, and although the moral principles of Christianity affect Western governments, the point is that government control has never been built into Christianity.

Read more:

Life lessons from Jesus Christ

What is the Body of Christ?

Summary articles from the book: "Tokens of Trust: An Introduction to Christian Belief"